استثنایی که به قاعده تبدیل نشد
اندوهیاد اولین سالگرد ارتحال[1] علامه مکتب پژوه آیت الله سید مرتضی عسکری، از برجسته ترین محققان مکتب اهل بیت و از استثنائاتی که باز هم به قاعده تبدیل نشد، فرا رسید. در این مجال نمی خواهم که قلم را در سوگ او بگریانم، بلکه تنها به ذکر این نکته بسنده می کنم که چهره هایی چون امام خمینی، علامه طباطبایی، علامه مطهری، علامه سید محمد باقر صدر، علامه جعفری و علامه عسکری استثنائاتی بودند که هنوز به قاعده تبدیل نشده اند. رحلت عالمانی چنین حقا جبران ناپذیر است؛ چرا که حوزه و دانشگاه ما دیرزمانی است که از نخبه پروری بازمانده اند. آنان نخبگی و پیشرو بودن خود را نه مدیون روزمرگی حوزه اند و نه دانشگاه والّا نه امام عزیز به خاطر دل مشغولیش به فلسفه و عرفان تکفیر می شد و نه علامه طباطبایی به دلیل خدمات صادقانه اش به قرآن تضحیه[2]. مطهری و دیگرانی از این دست، خودخواندگانی بودند که به واسطه نگاه جامع بین خود به دین، دغدغه شان نه فقه تنها بود و نه ادبیات.
گرچه ظهور فقهای جوان و جامع نگری چون امام خمینی در حوزه نوپای قم با اندوخته هایی عمیق از علوم مختلف اسلامی نوید آینده ای درخشان می داد اما همچنان به ثمر نشستن این نهال نو شکفته محتاج خون دل خوردن های بسیار بود. زمانی نه چندان دور را از یاد نبرده ایم که می رفت تا چاپ تصحیح انتقادی علامه طباطبایی از بحارالانوار در حوزه یکسونگر نجف تحریم شود و چنین شد که علامه از ادامه کار بازماند و تا جلد نهم پیشتر نرفت. نجف مرکز حوزه علمی تشیع آن روزگار، بیشتر به یک دانشکده فقه و اصول می مانست تا دانشگاه علوم اسلامی. جاافتادگی اندک و نسبی قرآن، عرفان، برهان و روش های نوین حدیث پژوهشی در حوزه های ایران و پس از آن در دانشگاه، مدیون مجاهدت های خالصانه امام و علامه و دیگر ستارگان این منظومه فکری چون عسکری است. در این بین غربت علامه عسکری اگر از همه بیشتر نباشد، کمتر نیست. در آغاز راه مرحوم عسکری جوان، با دنیایی از آمال و آرزوها به خاطر سنت شکنی در برنامه های حوزه و تدریس علوم و معارف قرآن ـ که به مثابه ذنب لایغفر بود ـ مجبور به ترک حوزه مقدس قم شد و رهسپار دیار نجف گشت.
خاستگاه اصلی علامه عسکری تحقیق و پژوهش در تاریخ اسلام و حدیث بود؛ امری که تا مدتها در حوزه به محاق فراموشی رفته بود. اسلام تنها در فقه تجلی می یافت و زدودن غبار غربت از چهره زیبای قرآن و رفع گرد شبهت از صورت فریبای مکتب حیاتبخش اهل بیت (ع)، وجهه همت عالمان ـ جز نوادری چون علامه طباطبایی، علامه امینی و علامه شرف الدین ـ قرار نمی گرفت. مدتها بود که دیگر از مرزبانان بصیر حدود عقیدتی و ثغور فکری تشیع سراغی نبود. گویی مظلومیت نهج البلاغه و صاحب آن ـ گرچه هنوز که هنوز است، جزو دروس رسمی حوزه ها نیست! ـ تمامی نداشت. هنوز عامه مسلمین از توطئه سازمان یافته دشمنان اهل بیت در صدر اسلام، مبنی بر ممنوعیت نقل و نگارش حدیث، از بیم نشر فضائل و حقوق خاندان وحی، با حربه «حسبنا کتاب الله»، مطلع نبودند. هنوز جاعلین شبیه ساز حدیث، با طرح موازی سازی « شجره ملعونه » در مقابل « شجره طیبه » ـ در نظر مسلمین موجه جلوه می کردند. هنوز بسیاری از برادران جماعت فاجعه حدیث سوزی و تبعید و شکنجه روایتگران امین پیامبر(ص ) را باور نداشتند. هنوز بسیاری از جوانان مکتب اهل بیت (ع)، حماسه حدیث خوانی میثم تمار را بر دار و ابوذر غفاری را در تبعید و رشید هجری را در حین غوطه خوردن در خون خود، نشنیده بودند. آری ! روایت تاریخ اسلام و حکایت مکتب مظلوم تشیع، چنین سرگذشتی داشت.
اما علامه عسکری راه را شناخته، کمر همت را بر انجام وظیفه محکم بسته و سلاح نظریه و مناظره در دست گرفت و بدینسان جمع میان علامه امینی و سید شرف الدین نمود. وی در این راه از هیچ مجاهدتی فروگذار نبود؛ چنانکه خدماتش به جهان تشیع هم چنان جاری و ماندگارند.
برملا ساختن اساس کذب افسانه هایی چون «عبدالله بن سبا» که جز به منظور بی بنیاد جلوه دادن مکتب حقه تشیع ساخته و پرداخته نشده بود و ارائه ده ها اثر وزین پژوهشی به مجامع علمی جهان اسلام همچون: خمسون و مئه صحابی مختلق (یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، سه جلد)، احادیث ام المومنین عـائشـه (نقش عایشه در تاریخ اسلام)، القرآن الکریم و روایات المدرستین (سه جلد)، قیام ائمه باحیاء الدین (چهارده جلد)، دورائمه فی احیا السنه، الصحابی و عدالته، خلفا المدرستین، در راه وحدت (ترجمه سردارنیـا) ـ که همه مورد ستایش و پذیرش عالمان منصف اهل سنت نیز قرار گرفته اند ـ نشان از ماندگاری آن فرزانه دارند.
بر هودج خیال و خاطره
گرچه در این سالیان، چندین بار توفیق رفیق بنده بود تا در تهران و دزفول، محضر علامه راحل را درک کنم اما هرگز حلاوت جلسه بیاد ماندنی پنجشنبه مورخ 17/8/1380 را از یاد نمی برم . آن روز عصر در دانشکده اصول دین دزفول، علامه مکتب پژوه عسکری، منتظر علامه قرآن پژوه سید علی کمالی دزفولی بود. قبل از آن ملاقات، آیت الله کمالی بنده را فرموده بود: «آقای عسکری بر شیعه حق بسیار دارد و بر دزفول به خاطر بنیانگذاری دانشکده اصول دین در این شهر، حق مضاعف؛ لازم است که هرگاه به دزفول تشریف آوردند، به دیدار ایشان برویم».
با هماهنگی مدیر محترم دانشکده اصول دین، جناب حجت الاسلام عطار، ترتیب جلسه ای در دانشکده داده شد. صحنه ملاقات آن دو فرزانه دیدنی و درس آموز بود. لدی الورود علامه عسکری در حالیکه کتاب «شناخت قرآن» اثر علامه کمالی را در دست داشت و انگشت خود را به عنوان علامت در لای صفحه ای از صفحات آن قرار داده بود، همزمان با اظهار سلام، آغوش باز کرد و به طرف میهمان خود آمد؛ اما علامه کمالی با تواضع و احترام تمام و در میان نگاه های مبهوت حاضران به زحمت ـ به علت کهولت ـ خم شد و در میان اصرار زیاد خود و انکار شدید علامه عسکری، بر دستان ایشان بوسه زد! و متقابلا علامه عسکری احتراماتی معمول داشت که اشک از چشمان هر بیننده ای سرازیر می شد و....
در ابتدای سخن مرحوم کمالی که می دانست آقای عسکری سال ها در ایام طلبگی در سامرا اقامت داشت، رو به ایشان فرمود: «بنده سنه 1316 خورشیدی در عتبات بودم و سفری به سامرا داشتم و خدمت صاحب مستدرک سفینه البحار رسیدم و از محضرشان مستفیض شدم». بلافاصله علامه عسکری فرمود: «می دانی که آن مرحوم خاتمه المحدثین آیت الله میرزا محمد شریف تهرانی، پدربزرگ مادری بنده بود؟» علامه کمالی پاسخ داد: «خیر، اتفاقاً آن زمان طلبه ای سید و جوان همچون دستیار علمی در خدمتشان بود که گاه برایشان کتابی می آورد و یا عبارتی پیدا کرده و می خواند». علامه عسکری فوراً با شوق و لبخند فرمود: «آن طلبه جوان من بودم».
صحنه های جالب و بیاد ماندنی ای اتفاق می افتاد. پس از قدری و با اولین سئوال، جلسه به یکباره به گفتمانی علمی تبدیل شد. علامه عسکری که همچنان انگشت خود را لای کتاب شناخت قرآن داشت، آن صفحه را باز کرد و از نویسنده کتاب در مورد نحوه استناد ایشان به حدیثی در ذیل مبحث «جمع قرآن» سئوال نمود و آیت الله کمالی نظر خود را داد. این نشست علمی زمانی به اوج خود رسید که مرحوم کمالی به مصاحب فرزانه خود رو کرد و گفت که این مجال را مناسب طرح دو دغدغه فکری خود می بیند و فرصت طرح آنها را می طلبد. علامه عسکری با اشتیاق استقبال کرد. آیت الله کمالی فرمود: دو مسئله مهمی که مدتهاست به آنها می اندیشم و معتقدم که به آسانی قابل حل نیستند، اگر چه براین باورم که با ژرفنگری و کنکاش در قرآن می توان جواب آنها را دریافت، اما امروز آن دو را در محضر شما مطرح می کنم و از شما می خواهم برداشت خود را بفرمایید و آن عبارتند از: اول) «ذلک فضل الله یوتیه من یشا» (21 حدید) است که امثال این آیه در قرآن فراوان می باشد و سئوال این است که طبق نص قرآن این بخشش با مشیت خداوند است و معلل بودن مشیت به علتی هم دشوار خواهد بود. البته نصوص قرآن هم موید این مطلب است که جزا مسبوق به عمل است و وقتی از نظر استقراء هم ملاحظه می کنیم، می بینیم که در بسیاری موارد توفیق برای عمل خیر اصلا مربوط به صدور عملی خاص از جانب شخص نیست؛ زیرا اگر باشد تسلسل لازم می آید که آن هم باطل است؛ و مولوی هم به این مسئله اشاره دارد که:
داد او را قابلیت شرط نیست بلکه شرط قابلیت داد اوست
دوم) عدم انطباق جزا با بزه و به عبارتی عدم تناسب گناه با کیفر در آخرت است. بنا بر ظاهر برخی آیات، تناسبی بین گناه با تنبیه و عذاب نیست مثلا «ان جهنم کانت مرصادا للطاغین مابا لابثین فیها احقابا» (21 تا 23 نبا) یا «ان الذین کفروا بایتنا سوف نصلیهم نارا کلما نضجت جلودهم بدلنهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب » (57 نسا). البته برخی از دیگر آیات اینها را وِتو و بلکه جبران می کنند. به نظر بنده جز با تحقیق و سنجش مثقالی و بلکه ذره ذره در آیات رحمت و عذاب، راه حل قرآن به دست نمی آید! شما چه می فرمایید؟
و مباحثه علمی و صریح آن دو فرزانه پیرامون این دو مسئله، بیش از یکساعت و نیم به طول انجامید و در پایان که نشان می داد هر دو بزرگوار از استدلالات همدیگر قانع نشده اند، توافق کردند که ادامه آن را به مجالی دیگر موکول نمایند. و اما تأسف شدید بنده هم از بابت عدم فراهم آمدن مجالی دیگر برای ادامه این مباحثه علمی و هم از عدم ظبط فیلم و صوت این نشست پربها توسط متولیان دانشکده، هنوز پابرجاست. البته بنده و آقای عطار با دوربین عکاسی غیر حرفه ای خود چند تصویر از این دیدار برداشتیم که مشاهده می فرمایید.
والسلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیاً
[1]. علامه عسکری در شامگاه 25 شهریور ماه 1386 درپی بیماری کلیوی و در سن نود و چهار سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به ملکوت اعلی پیوست.
[2] . استاد شهید مطهری در سال 1341 در یکی از سخنرانی هایش داستانی تأسف برانگیز را تعریف می کند: «یکی از فضلای خودمان در حدود یک ماه پیش مشرف شده بود به عتبات. می گفت خدمت آیت الله خویی سلّمه الله تعالی رسیدم، به ایشان گفتم: چرا درس تفسیری که سابقاً داشتید، ترک کردید؟ ... ایشان گفتند موانع و مشکلاتی هست در درس تفسیر، گفت من به ایشان گفتم: علامه طباطبایی در قم که به این کار ادامه دادند و بیشتر وقت خودشان را صرف این کار کردند، چطور شد؟ ایشان گفتند: آقای طباطبایی تضحیه کرده اند، یعنی آقای طباطبایی خودشان را قربانی کردند، از نظر شخصیت اجتماعی ساقط شدند و راست گفتند. »(مطهری، مجموعه آثار، ج 24، ص534).
|
||
|
||
ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی |
<script src="http://mjmafi1.googlepages.com/clock30.js" language=javascript>>