جمال جمیل استاد (2)
عالم عامل
استاد، همواره حشمت و هیبت چهار چهره را یادآور می شد: شیخ اعظم مرتضی انصاری، حاج ملّا علی کنی (مرجع تقلید مرکز ایران در دورة ناصری)، حاج شیخ محمد رضا معزّی (مرجع تقلید جنوب ایران در عهد ناصری) و حضرت امام خمینی روّح الله ارواحهم. به امام امّت عشق بسیار داشت و در سوگ آن یار سفر کرده، در خلوت تنهایی خود مرثیه ای سوزناک با مطلع ذیل سروده بود:
چونکه تابید از فراز عرش نور کردگار پرده را بر داشت از روی خمینی پرده دار
از آن روی که خود سخنوری قابل و سخن سنجی ماهر بود، بارها یادآور می شد: «بیان روان، سلیس، استوار و فاخر آقای خامنه ای ـ مقام معظم رهبری ـ را از کرامات ایشان می دانم».
استاد راسخ در علم و عمل و سرشار از ایمان استوار و باور قطعی بود «والرّاسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا[1]»؛ لذا بارها می فرمود: «من بخدایی اعتقاد دارم که لَایُسئلُ عمّا یَفعَل و هم یُسئلون» است و بر این باور سروده بود:
از ماسوی یکسر گُسِل صیقل بزن این آب و گِل
در مــــــرکز مـــرآت دل آن روی دل آرا ببیــــــــن
ارزنده ای اَر زنـــــده ای، تابنده ای تا بنـــده ای
گر کوه تن را کنده ای در سینه ات سینــا ببین
بی دسـت و پا شو در فنا تا گیردت دسـت خدا
در پیـش فرعــــــون دغا آنگه ید بیـــــــــضا ببین
ذرات را در کار بین از منــــــــــــــــکران اقرار بین
گُل را درون خار بین و آن چشمـــه در خارا ببین
حدّت و حضور ذهنی عالی و حافظه ای بس غریب داشت. خودکفا، نخبه گزین و نخبه گو بود و براین باور، دین را «تشخیص اولویتها» تعریف می کرد.
خوش ذوق، خوش محضر و مقبول طبع مردم صاحب سخن بود. گنجینه ای پر بها از معارف، لطایف، ذوقیّات و قصص ناب در سینه داشت و به تاریخ زنده منطقه خود می مانست که اینهمه را بی هیچ مزد و منّتی، هدیه دوستان می کرد. کافی بود با او بنشینی، با کلمه ای و به یکباره سکوت می کرد، سکوتی حجیم. در سنگینی هجمه سکوت، دستت را می گرفت و با خود می برد، به ماورای خویشتن، و چون باز می گشتی و بخود می آمدی، می دیدی ساعتها از حضورت گذشته است.
از آبادکنندگان واقعی زمین و مصداق فرمایش امیرالمومنین (ع) در: «أَنْتُمْ عُمَّارُ الْأَرْضِ الَّذِینَ اسْتَخْلَفَکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهَا لِیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُون فَراقِبوه فِیما یَری مِنکم[2]» بود و همیشه به عمارت و آبادی «جهان و جهان یاب» می اندیشید و گام نهادن در مسیر «جهاندار[3]» را پایه عمران هستی می دانست. می گفت: «ما نباشیم دیگران هستند/ که نیا و نبیره هم دستند[4]». برایم می فرمود: «هر کسی می تواند خود را آباد کند، البته اگر بخواهد؛ به قول مولوی: این جهان زندان و ما زندانیان/ حفره کن زندان و خود را وارهان».
در این مجال برگی از دفتر دلنوشته های استاد را ورق می زنیم: «چند سال خبری از باغ نصرآباد (مِلکی فرزندان) نداشتم و کارهای آن عقب افتاده بود. اتفاقاً در اواخر دی ماه 1372ش فی البداهه اشعار ذیل را سرودم و در بهمن ماه تصمیم گرفتم برای انجام کارهای باغ، همانجا بمانم. کم کم متوجه شدم که ترمیم عقب افتادگی های آن محتاج زمان بسیار است و اکنون که شب 24/12/1372 است هنوز در باغ زندگی می کنم و اشعار را پاکنویس می نمایم که گویی هشداری غیبی بوده است؛ چهار ماه ماندم و بیشتر کارهای عقب افتاده ترمیم شد:
پای خـــــــود از بند گــــــران آزاد کـــن آزاد کــــــن
در باغ خــــود شو باغبـــان آباد کـــــن آباد کـــن
بگذشته را فرمـوش کـــن یکســــر وداع دوش کن
امروز نقــــد خود مَهِـــل بنیــــاد کـــن بنیــــاد کن
نوســـاز شو نوســــاز شــو آمـــــاده پرواز شــــو
دادند علـــم و قدرتـــت ایجاد کــــن ایجـــاد کــــن
کن رفت و رو کن شستشو کن جستجو کن گفتگو
از حق طلــــب کن هر مـــدد فریاد کــن فریاد کـــن
کل جهــــان از بهـــر تو افــــلاک و انجــــم شهر تو
عهــــد ازل چون مهـــر تو عهـــــد ازل را یاد کـــن
آئینه اسکنـــــدری چــــــرخ جهــــان را محــــــوری
فرمانروای کشـــوری فرمان به عـــــدل و داد کـــــن
در منظــر شاهنشـــی سرشـــار از هـــر فرّهـــی
بیدار شو هشیـــار شو چشمی بان مرصـاد کــن
دل عرش رحمــــانی بود دل عرش را ثانـــــی بود
گر شادی دل بایـــدت تو هم دلـــی را شــاد کـــــن
تو چون شبان اهلت رمه راعــی تویــی بی دمدمه
خیـــل رعیّــــت را همــه ارشاد کــــن ارشــــاد کــن
با خویشتــــن مأنوس شـــو اهـــل کنار و بوس شو
از دیـگران مأیــوس شــو رو ذهـــن خــود وقّـــاد کن
تلخ و ترش را کــن رهـــا کن طعـــم شیـــرین اشتها
شــکّر شـــکن شــو ای فتـــــا شـــــاگردی قنّـــاد کن
در محضر هــر مدعـــی گـــر نیســـت نور شعشـــی
در گوش خــلق بَع بَعــی طــــرح سخـــن از بــاد کن
زن هر چه بینـــی بر محــک باطل ز دل بنمای حــک
رو همنشین شو با مَلَک فرمـــان حق را یـــاد کــن
قول است این پس کو عمل همچون سراب است این اَمل
تا کـــی پی لَیـــــت و لَعَــل تیغ عمــــل را حـــاد کـــن
گر خــــود «کمالـی» بایدت یا حُســنِ حالی شایدت
معجب مشو خودبین مشو خود عرضه بر استاد کن
[1] . آل عمران/7.
[2] . مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج10، ص: 112.
[3] . سه وااژه: «جهان» و «جهاندار» و «جهان یاب» را استاد در کنار هم نشانده بود.
[4] . کمالی دزفولی، سید علی، دفتر خاطرات و اشعار، مخطوط.
|
||
|
||
ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی |
<script src="http://mjmafi1.googlepages.com/clock30.js" language=javascript>>