در محضر مفسّر (2)
2. مناکب: آیه 15 الملک میفرماید: «فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُوا مِنْ رِزْقِهِ» که مرجع ضمیر «ها» در «مناکبها» کلمه «ارض» در قسمت قبلی آیه میباشد. بطور کل آیه افاده میدهد که روزی خود را بیشتر در مناکبِ زمین بجویید. مناکب جمع « مِنکب» قسمت پشت شانه گوسفند است که به عقیده قصّابان، گوشت آن چرب تر و لذیذتر است. مناکب در آیه به معنی حاصلخیزی روی زمین و یا معادن زیر زمین میباشد. «امشوا» چنانکه مجمع البیان نیز گفته به معنای «اهتدوا» است نه مشی و راه رفتن معمولی؛ بنابراین آیه اشاره دارد که: در زمین «راهیابی» و «کنکاش» کنید تا مناکب آن را بشناسید و روزی خود را برگیرید.
3. ضبط لَون: آیه 22 سوره روم میفرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ». «ضبط لَون» اصطلاحی است در نقاشی؛ یعنی بکارگیری حافظه قوی نقّاش در حفظ رنگها تا با آن بهتر بتواند نقاشی کند؛ زیرا در حین دیدن شیء ـ که چشم معطوف به آن تصویر است ـ نمیتوان نقاشی کرد، بلکه نقاش باید ـ ولو به یک آن ـ از شیء چشم برداشته و به صفحه نقاشی نظر کند تا محفوظات را منتقل نماید. در ایجا مراد از «لون» یا «رنگ»، «سایه روشن های تقریباً نامرئی» است که اشیاء را از اجزاء آن متمایز میکند؛ حتی میتواند تصاویر سه بعدی را بر روی صفحه نقاشی دو بعدی ـ که تنها دارای طول و عرض است ـ نشان دهد در حالیکه صفحه نقاشی و آن تمایزات در اثر یک نوع رنگ، ولو سایه روشن، حاصل میشود. بنابراین از اعجاز خلقت «و اختلاف السنتکم و الوانکم» است. اگر «الوان» را در آیه به نژادهای بشری اعم از سیاه، سفید، زرد و سرخ تفسیر کنیم، از قَدر اعجاز خلقت کم کرده ایم! در آیه مقصود از اختلاف لون، اختلافاتی است که بشر را متمایز میکند و عدد آن بی نهایت است.
4. اعجاز بیانی: به ترتیب باید آغازین آیات سور مزّمّل و مدّثّر را چنین ترجمه کرد: «یا ایها المزّمّل»ای به جامه(ی خود) پیچیده؛ «یا ایها المدّثّر»ای به گلیم (یا رخت خود) پیچیده. «التّزمیل» به معنای پیچیدن در لباس است و «المزّمّل» به کسی گویند که از شدت سرما یا اضطراب در لباس خود بپیچد. «الدِّثار» به معنی گلیم یا رخت خواب و یا روپوش است و «المدّثّر» به کسی گویند که از تنگنای سرما یا اضطراب، به فرش گلیم یا رخت خواب و یا روانداز پناه برده و به آن بپیچد.
نکته مهم این است که ترتیب نزول و جایگاه صوری این دو سوره از «اعجاز بیانی» قرآن است. درست مانند کسی که از شدت سرما در لباس هایش جمع شده و سر در آن فرو بَرَد اما چون هنوز سردش باشد بناچار با همان لباس ها به زیر گلیم یا رختی پناهنده شود و یا از دیگری بخواهد که چیزی ولو فرش زیر پا را رویش بیاندازد؛ حرکت اول را «مزّمّل» و حرکت دوم را «مدّثر» گویند. جالب آن است که در قرآن این دو سوره به همین ترتیب نازل شده و هم به ترتیب قرار گرفته اند.
5. اختلاف قرائت: به عقیده بنده، هکذا نَزل» منقول از پیغمبر(ص) در تأئید اختلاف خوانی قرّاء، به «مجاز» بوده است؛ یعنی هکذا نزل در حق هر کس که در عسر و حرج است؛ چون تازه قرآن نازه شده بود و لهجه های مختلف طوایف و اقوام عرب باعث زحمت میشد و در صورت سختگیری نمودن پیغمبر، امیدی به گسترش اسلام نبود. اما در زمانه رفع عسر و حرج ـ مثل این زمان ـ به اختلاف قرائت کردن قرآن، مانند اکثر قرائات مجالس قرآنی، دیگر وجهی نداشته و خالی از اشکال نبوده بلکه شاید حرام هم باشد. باید تنها به قرائت حفص از روایت عاصم که هم مورد تأئید معصومین است و هم مورد قبول بزرگان جماعت، قرآن خوانده شود و از دامن زدن به تشتّت پرهیز نمود. امام صادق(ع) به نصّ صریح میفرمایند: «اِنَّ القرآن واحدٌ نُزِّل مِن عند الواحد و لکن الاختلاف یجئُ مِن قِبَل الرُّواة»؛ پس بدیهی است که منظور رسول الله (ص) از جمله «هکذا نزل» به آن معنا نبود که قرآن به اختلاف قرائات نازل گشت بلکه به معنای چشم پوشی ایشان از برخی امورـ در محدودهای مشخص ـ برای اهدافی عالیتر بود است. از این قبیل مجازات در سیره و گفتار رسول اکرم(ص) فراوان میتوان یافت، مانند قضیه اسلام آوردن اهل طائف، که با پیغمبر شرط کردند چون در شبها مشغول شیردوشی احَشام هستند، نماز عشاء از گردنشان برداشته شود! که رسول الله(ص) در میان تعجب صحابه پذیرفتند و به اصحاب وعده دادند که بعداً میخوانند. روایات نبوی «اهتزَّ العرش لِموت سعد بن معاذ» و یا «لو کان العلم فی الثّریا لتناله اَیدی رجالٌ مِن الفُرس» همه به مجاز میباشند. «مجازات النبویه» سید مرتضی در این مورد خواندنی است.
بالاتر از آن در قرآن نیز فراوان مجاز آمده است مثلاً: «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ[1]» یا «وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ[2]».
بنده ادعا میکنم تا آنجا که سراغ دارم، هیچکدام از آثار مربوطه بهتر از «قانون تفسیر» در بحث قرائات وارد نشده و به مانند آن شبهات این بخش را که اتفاقاً مهمترین و گسترده ترین شبهات به ویژه از جانب مستشرقان بر آن وراد میشود را پاسخ نگفته است.
6. فهم قرآن: فهم اصیل از قرآن، «فهم تبادری» است. آن فهمی که عرب یا داننده زبان عربی، از قرآن دارد و با ترجمه به اقوام دیگر منتقل میشود. مادام که مکلَّف، قرآن را ولو در سطح ساده، تبادراً بفهمد و اشکالی در آن پیش نیاید، باید به همان اکتفا کند. و اما «فهم استنباطی و استخراجی» به نام مفاهیم ثانوی یا بطون قرآنی، آن هم نه در حدّ تعمُّّل و افراط، تنها مختص اهل فن است؛ پس اگر با فهم تبادری اشکالی پیش آید، مانند آنکه از آیه متشابه «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى[3]» چون «استوی» ظاهراً به معنی تمکن است، شبهه تجسیم به ذهن میرسد، بنابراین باید علاجی داشته باشد. اینجاست که با تدبّر درمی یابیم کلمه «استوی» مشترک در چند معنا است از جمله در «استعلی»، به دلیل:
قداستوی البِشرُعلی العراقِ بغیـر حَربٍ و دَمٍ محـراقِ
بنابراین با تدبّر و استنباط، شبهه تجسیم برطرف میشود.
در مورد حدیث نیز چنین است. مدتی بود که به روایت «اِنّ حَدیثَنَا صَعبٌ مُستَصعَبٌ[4]» میاندیشیدم. سؤال این بود که معصوم (ع) با وجود «صعب» دیگر چرا «مستصعب» را بیان فرمود؟! دریافتم از آنجا که «مستصعب» از باب استفعال است، معنای «طلب سختی و پیچیده کردن» را میرساند، به عبارة اخری، احادیث نه تنها خود دشوار و سختند، بلکه متأسفانه برخی سخترشان نیز کرده و آنها را میپیچانند؛ کسانی چون برخی از راویان، شارحان، مفسران، قصاصون و غیره. بنده معتقدم شرح بیش از حدّ و بی جای قرآن و حدیث، فهم تبادری و اولیه انسان را زایل میکند و از فهم جبلّی و فطری دور مینماید.
7. تحدّی: مسئله ظریفی که راجع به «تحدّی قرآن» قابل ذکر میباشد، این است که هر آیه از این کتاب، باید به معنی آیهای متصل و هماهنگ با کل آن مجموعه دیده شود، نه آیهای منفرد و مستقل از جمع آیات. هر آیهای از قرآن جزء مکمل همه آن مجموعه است، مانند خشتی که مکمل دیوار و مایه استحکام آن است. بنابراین کسی نمیتواند آیهای به مثل آیاتِ مکملِ قرآن بیاورد، مگر آنکه بتواند مانند همه قرآن را بیاورد؛ فتأمل.
8. حروف مقطّعه: نکته لطیف در فواتح سور و یا حروف مقطّعه، این است که حروف یاد شده با همدیگر «تلائم» داشته و هرگز تنافری مابین آنها نیست؛ مثلاً «الف» را در کنار «لام» تلفظ کنیم میبینیم که به تناسب در کنار هم مینشینند و با هم مأنوسند و همینطور «لام» با «میم» یا «راء»، اما اگر آنها را در کنار دیگر حروف ـ غیر از فواتح سور ـ قرار دهیم، دیده میشود که انس و تلائمی ندارند، مثلاً: افع(الف فاء عین) یا بفو(باء فاء واو) [5].
9. ترجمه «الله»: تر جمه «الله» به «خدا» و «خداوند» در فارسی کامل و رسا نیست؛ زیرا «الله» اسم عَلَم است برای ذات مستجمع صفات کمالیه و منزّه از صفات نقص و در فارسی مرادفی ندارد؛ مگر «خدای خدایان»، زیرا خدا در موارد دیگر هم به کار می رود مانند: کدخدا. بنابراین بهتر است عین کلمه «الله» در ترجمه آورده شود. کلمه توحید «لا اله الّا الله» است و نمی توان بجای «الله» نامی دیگر مانند «الرحمن» نهاد.
گاهی «الله» به معنی صفت استعمال شده است مانند «هو الله فی السموات و فی الارض» یعنی «هو المعبود» زیرا «الله» به معنی ذات در ظرف آسمان و زمین نمی گنجد و خلاف تنزیه است.
10. سماء: «السماء»در آیه 125 انعام: «جعل صدره ضیّقاً کانّما یصّعّدُ فی السماء» به معنای مشهور «آسمان» نیست، بلکه به معنی «سربالایی» است. در قوامیس عربی آمده است: «السماء ماارتَفَعَ مِن کل شیء» یعنی همان «سربالایی». در معاجم الفاظ قرآن نیز نوشته شده: «سما یسمو سموّاً: ارتفعَ و علا؛ و سماءُ کل شیء: اعلاه». مثال قرآن برای ضیق صدر، تشبیه کسی است که در سربالایی راه می برد و از این کار به تنگی نفس گرفتار می شود. از آنجا که عقلاء تشبیه را به چیزی می کنند که شنونده سابقه ذهنی و آشنایی با آن داشته باشد؛ در صورت «آسمان» پنداشتن «السماء» در آیه، باید گفت: در زمان نزول آیه هنوز که انسان به فضا و کرات آسمانی نرفته بود تا خداوند به آن مثَل زده و تشبیه نماید!
11. فرق «نسخ» و «بداء»: نسخ در احکام است و بداء در تکوینیّات. بداء به معنای «بدا لنا» می باشد نه «بدا له (للّه)». بداء یعنی روشن شدن بر ما اراده ای را که خداوند نموده است. تشیع قائل به بدا است بر خلاف عامّه؛ اما آلوسی از مفسران متعصب اهل سنت در تفسیرش می نویسد که در پشت کتابی نوشته ای دیدم(!) مبنی بر اینکه خلیفه دوم در دعایی به خدا عرض می کند (به این مضمون): خدایا اگر نامم در زمره گنهکاران نوشته شده، به کرمت آن را پاک کن.
انبیاء و اولیاء همیشه از «وِتو»ی خداوند یعنی بدا، بیم دارند چون خدا می تواند هر چیز ـ جز وعده خود ـ را بهم بزند.
12. رهبانیت: از معجزات قرآن، آیه «و َرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا [6]» است که قضاوت را به وجدان مخاطبان واگذار می کند. آیه در واقع «ابتدعوا رهبانیّه ابتدعوها» و از باب اشتغال بوده است؛ یعنی«رهبانیّه ابتدعوها» ملحق به «جعلنا» نیست بلکه مجعولات هستند به دلیل «ما کتبنها علیهم». باید این را بر سردَر تمام خانقاه ها تابلو کرد و از صوفیه پرسید: بر فرض که همه ادعاهای شما صحیح باشد، اما فما رعیتم حقَّ رعایتها؟! پس چرا لااقل خود رعایتش نکردید و در عمل خویش را ملزم به آن ابداعات نمی نمایید؟! بر فرض که بنا بر اعتقاد شما رهبانیت حسنه ای ابداعی برای خشنودی خدا باشد، پس چرا آن را رعایت نکرده و حقش را اداء ننمودید؟! از این آیه برداشت می شود که صرف نظر از حرمت بدعتهای صوفیه، اعمالی که به ظاهر حسنه هستند نیز مورد رعایت آنها قرار نمی گیرند، مخصوصاً فرق امروزی! در گذشته پیشقراولان صوفیه به ظاهر تا کسی از مظالم ناس مبرّی نمی شد او را به مریدی نمی پذیرفتند، اما حالا چرا «ما رعوها حق رعایتها»؟! برعکس داستان های رباخوری اهالی خانقاه بسیار است!
از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند: زهد چیست؟ در جواب آیة قرآنی را قرائت کرد: «لکیلا تأسَوا عَلی مافاتَکم و لا تَفرحوا بِما آتاکُم[7]». «زهّاد ثمانیّه» ساخته و پرداخته بنی امیّه و توطئه ای بر ضد مکتب اهل بیت علیهم السلام بود. تصوف تا قبل از قرن سوم هجری، سدّی انحرافی بود تا سیل طالبان دین و ایمان را از درِ خانه اهل بیت منحرف کند و به سوی فقهای اربعة اهل سنّت و زهّادی چون سفیان ثوری و مبتدعه ای مانند سرّی و جنید بغدادی هدایت کند.
[1].بقره /7.
[2].بقره / 14.
[3]. طه/5.
[4]. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 2، باب 26، ص 190.
[5]. برای توضیح بیشتر ر. ک: قانون تفسیر، علامه کمالی دزفولی، ذیل فواتح سور.
[6] . حدید/ 27.
[7] . حدید/ 23.
|
||
|
||
ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی |
<script src="http://mjmafi1.googlepages.com/clock30.js" language=javascript>>