صوفی بی صفا نمی خواهم(3)
تصوف از منظر علامه کمالی دزفولی
ص مقالات روزنامه جمهوری اسلامی
استاد بارها می فرمود: «صوفیه عجب سرشک و چسبی دارند که این همه خزعبلات و متفرقات را به هم می چسبانند! همه دروغبافی های آنها برای متزلزل ساختن منطق شریعت است؛ مثلاً بایزید بسطامی به چه دلیل دیگری جز این می تواند به مسافر بیت الله الحرام بگوید: پولهایت را به من بده و هفت دور به گرد من طواف کن و از همینجا به دیار خود برگرد؟! » و در حاشیه کتاب «تاریخ اسماعیلیه» هاجسون نگاشت: «یک امر کلی و واقعی، جستجوگری بشر است برای فرار از یوغ شرع و قانون و هرچند به وسیله شرع و قانون باشد. بشر همیشه آرزو دارد شکافی در دیوار مقررات ببیند.»
وی در حاشیة مطلبی اغراق آمیز در احوالات شمس تبریزی در کتاب «خط سوم» نوشتند: «با اینهمه تلاش، آیا تأثیر شمس در کل فرهنگ جهان چه اندازه است؟! برای رهبری ارقام سرسام آور بشری، ارقامی بزرگ لازم است. گیرم که مولوی و افراد معدودی عاشق و عارف به افکارش بوده اند، اما باید پرسید: از «جهل»، این محنت بزرگ بشر، چه اندازه کم کرده اند؟! »
همیشه «زودباوری» مولوی در مثنوی و «دروغ پردازی» عطار در تذکره الاولیاء را نکوهش نموده و می فرمود: «باید قانونِ از کجا آورده ای را در مورد عطار و امثال او اجراء کرد! باید از عطار پرسید چرا در شرح احوال امام جعفر صادق(ع) تنها به نوشتن دو صفحه بسنده نمود اما در مورد بایزید بسطامی به چهل صفحه هم راضی نشد؟! وقتی افراد بی مایه و کم اطلاع، زیر بارش تگرگ مداوم اینهمه اصطلاحات گیر آیند، معلوم است که مغزشان چه می شود؛ مرعوب و معیوب شدن از مجهولات.» از موارد زودباوری مولوی، نقل کرامات دروغینی را می دانست که برتر از معجزات انبیاء جلوه داده شده اند؛ از جمله وصف بایزید بسطامی در مثنوی:
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی اللهی ای
سوزن زر بر لب هر ماهی ای
سر برآوردند از دریای حق
که بگیر ای شیخ سوزنهای حق!!!
و می فرمود: «پدر بزرگم، ظهیرالاسلام، اهل عرفان بود اما نه خانقاهی داشت و نه تشکیلات مریدسازی؛ اگرچه افراد ثقة متعددی از او نقل کرامات کرده اند، اما کرامات او بسیار کوچکتر از ادعاهای متصوفه است، چون راستند». استاد خود را مقیّد نمود جهت خنثی کردن تبلیغات سوء متصوفه در منطقه، نام آیت الله ظهیرالاسلام را با عنوان مطلق «عارف» نبرد، لذا هرگاه به مناسبت، نامی از جدّش می آورد، با قیود «فقیه و عارف» (مانند کتاب عرفان و سلوک اسلامی) و یا عارف غیر خانقاهی (در خودنوشت) همراه می کرد.»
صراحت بیان صوفیه در لزوم اسقاط تکلیف، بویژه در این شعر محمود شبستری: «ولی تا ناقصی زنهار زنهار/ نوامیس شریعت را نگهدار» نکوهش می کرد و می فرمود: «دراویش با این اشعار نشان می دهند که شریعت را تنها یک «مرحلة تمهیدیه» قلمداد کرده و ارزشی نسبی برای آن قائلند» و تأکید مولوی بر بی اعتباری ظاهر نص الهی را در برخی از اشعارش بلاخص در شعر: «ما ز قرآن مغز را براشتیم/ پوست را بهر خران بگذاشتیم» بسیار بی شرمانه می دانست.
مرحوم کمالی در حاشیة احیاء العلوم می نویسد: «غزّالی که به اصطلاح انسانی کامل در احیاءالعلوم تصویر کرده، باید خلفای ثلاث را از حیث مراتب انسانی با آن منطبق سازد. مجامله سنّیان با صوفیان به رغم انف اسمعیلیه بود. تقویت نظام الملک از غزالیِ صوفی به همین جهت بود. کرنش غزالی به خلیفه پوشالی بغداد و سلطان مقتدر سلجوقی، چشمگیر است و هرگز محصول عقل مستفاد از فرهنگ اسلام نیست.»
روزی خود شاهد بودم به چند نفر از دیدارکنندگانش که از علاقه مندان به تصوف بودند، به صراحت فرمود: « متصوفه باید خود را با مبانی و مبادی ادعایی مکتبشان تطبیق داده و خلاف آن عمل ننمایند. یکی از مهمترین اصول این طایفه«اُریدُ اَن لا اُرید» است. این مسائل باید به روشنی مشخص شوند؛ صوفی حقیقی آن نیست که احیاءالعلوم را نوشت بلکه آن کسی است که فردای شبِ زفاف، تازه عروسش را رها کرد و به جنگ با کفار رفت تا شهید شد. صوفی حقیقی آن است که چون مظلومیت علی (ع) را دید، تنها دخترش را به مسلمانی متعهّد سپرد و خود در کنار بیت الله الحرام آنقدر از فضائل و مناقب اهل البیت علیهم السلام گفت تا به دست دشمنان این خاندان به شهادت رسید.»
به اجنبی بودن غالب مطالب احیاءالعلوم با معارف اصیل اسلام، تصریح می کرد و تضاد میان تعریف توکل و ذکر مصادیق آن را در این کتاب به داستان سخیف «در چاه افتادن شخصی و عدم استمدادش از رهگذران من باب توکل! تا نجات یافتنش توسط یک شیر!» مثال می زد. استاد تأویلات ناروا و مهار گسیخته غزّالی را از باب «الجواد قد یَکبوا»(اسب سرکش، لگد می پراند) می دانست؛ مانند تفسیرغزّالی از این حدیث پیامبر(ص): «الایمانُ سبعه و سبعون باباً اَدناها اِماطه الاَذی عن الطریق و اَعلاها کلمه لا اله الّا الله»؛ایمان هفتاد و هفت باب دارد که پائین ترین آن برطرف کردن حَجَر و مَدَر از مسیر مسلمین و بالاترین آن کلمه توحید لا اله الّا الله است؛ که غزالی «اِماطه الاَذی عن الطریق» را بی دلیل به «تطهیر نفس از رذائل» تأویل کرد، حال آنکه «اَدناها» در نازلترین فرد خود استعمال شد که همان ازالة حجر و مدر از مسیر مسلمین باشد نه در کامل ترین فرد آن! و حال آنکه ادامه حدیث «و اَعلاها کلمه لا اله الّا الله»، خود بهترین دلیل است.
البته استاد مطلق تأویل را ردّ نمی کرد، بلکه آن را بر دو قسم: جائز و غیر جائز می دانست؛ و براین عقیده بود که تأویل جائز ـ با شرائطش ـ لازم و بلکه واجب است، چنانچه در «الرحمن علی العرش استوی» تأویل استوی به «استعلی» که یکی از استعمالات مجازی و از معانی دیگر آن واژه است را واجب می شمرد؛ اما تأویلات مهار گسیخته صوفیه و فرق باطنیه را بی دلیل و غیر جائز می قلمداد می کرد.
استاد در حاشیة «دیوان شرقی» گوته می نویسد: «آوازة شهرت، داروی مسکّنی است که برای رفع این همه دردسر اختراع شده است.» و همیشه می گفت: «متأسفانه امثال غزالی و ابن عربی در هاله ای از تقدس تنیده شده و از نقّادی مصون مانده اند. باید همه و از جمله ایشان را به محک قرآن زد». ادّعاهای غیر قانونی و بیشمار صوفیه از جمله ابن عربی در عبارت:«حدّثنی قلبی عن ربّی»! را مانند ترّهات کاظم رشتی همچون «و علیها[الجنّه] مَلَک یُقال له شَلَحلَحون»!! و غیر مطابق با محکّ و موازین اساسی اسلام می شمرد. استاد، قرآن ـ ثقل اکبرـ و عترت ـ ثقل کبیرـ را دقیقترین ترازوی تمییز سره از ناسره می شمرد و همواره می گفت: «بهترین میزان شناخت، محکّ اسلام است، از کتاب و سنّتِ مصون مانده از تحریف و تأویل. باید به دور از رعب و تعصب، تمام اسم ها و رسم ها را به محک ثقلین زده و سنجید. پس فقط باید «محک» را تقدیس کرد. محک، آینه سکندر و جام جهان نماست. اصرار در تقدیس آنان که با محک منطبق نیستند، دهن کجی به محک است. همه کسانی که بدگلند از آینه بیم دارند. ایشان در اینکه نباید برابر آینه ایستاد، با هم متفقند. زنجیرة تردیدها و خیالات را باید با قیچی برنده محک قطع نمود و خود را آسوده ساخت.»
استاد این جملات گوته در کتاب «رنجنامه» از «دیوان شرقی» را بسیار می ستود و حاشیه ای بر تأیید آن زد، آنجا که گوته می نویسد: «پیش از ما وقتی که عالمان دین، به قرآن کریم استناد می جستند، سوره و آیة آن را معیّن می کردند تا مسلمانان بدان مراجعه کنند و وجدان خویش را آسوده یابند؛ اما درویش های امروز که از سور و آیات قرآن بی خبرند، دست به تفسیر و تأویل کلام خدا می زنند و لاجرم هر روز معمّایی نو بر مشکلات کهن می افزایند[استاد در حاشیه می نویسد: احسنت، احسنت، احسنت]. ای قرآن، ببین تو را که پیامبر صلح و صفایی، چگونه جاهلان حربة جدال کرده اند.»
تشابه امامِ اسماعیلی، که در نظر ایشان مُوجِد عالم است! و مرشد صوفی را، با آن مقام غیر منطقی، نشانه اخذ صوفیه از فرقه منحرف اسماعیلیه می دانست و تعالیم آنها را در یک راستا می دید و با خنده می فرمود: «هر دم به لباسی بتِ عیّار برآمد». استاد درباره ریشه های صوفی گری در آموزه های مسیحیّت در حاشیة کتاب «ارزش میراث صوفیه» عبدالحسین زرین کوب نوشت: «اصطلاح صوفی مأخوذ از لقب راهبان است؛ راهب را «صوفی» و راهبه را «صوفیه» می گفته اند. جاحظ از قول شاعری، داستانی از دیر راهبان نقل می کند که: «خَلَونا بِعِشرین صوفیّهٍ» (دایره المعارف الاسلامیه،5/267 ) یعنی با بیست زن صوفی خلوت نمودیم!! و صوفیان را به واسطه شباهتی که با راهبان داشته اند، صوفی می گفته اند.» نگارنده خود چند بار مشافهتاً از استاد شنید: «ممکن نیست نصرانی ای میزرابل[بینوایان] ویکتور هوگو را بخواند و بی اعتقاد به رهبانیّت نشود، مثلا آنجا که در احوالات راهبه های دیرهای مسیحی می نویسد: «صد سال به زیر یک چارقد ... !» [چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند].
تکاپوی پیگیر صوفیه در جذب مرید را نیز برگرفته از تعالیم باطنیه می دانست و می فرمود: «از اولین اصول این طایفه «تفرّس» یعنی احمق شناسی است؛ صوفیه بر مبنای این اصل، ابتدا اشخاص بُله و زودباور را به دام می اندازند. حُمقاء خریداران همیشگی سخنان اعجاب آور آنها هستند».
به یاد می آورم روزی را که استاد خنده برلب برایم فرمود: « بعد ظهری بود که چند نفر سِبیل دراز وارد مدرسه [حوزة علمیه سید اسماعیل دزفول] شدند و بسیار اظهار ارادت نمودند! حدس زدم، باید خبری شده باشد؛ تا اینکه یکی از آنها بعد از تعارفات زیاد، زبان گشود که: آقا اگر اجازه بفرمایید می خواهیم از این پس از محضرتان فیض ببریم، آمده ایم تا از ما دستگیری کنید! فهمیدم که حدسم درست بوده و این ها از دراویش هستند. من هم به روی خود نیاورده و گفتم: از حسن ظنّ شما بسیار ممنونم و در انجام هر کاری که از من برآید، کوتاهی نمی کنم؛ اما گفته باشم که بنده هم 23 !!! شرط دارم[بنا به شیوه صوفیه]، و هر شرط را باید اول اَخوان [از اصطلاحات صوفیه] انجام دهند تا سپس به سراغ شرط بعدی رویم. و اما نخستین شرط من آن است که تا جلسة رسمی اول که فردا و همین ساعت تشکیل خواهند شد، همه اخوان سِبیل هایشان را از ته زده باشند!( باخنده استاد در هنگام نقل) و انشاء الله شرط دوم هم بماند تا فردا! در این حین دیدم نگاه های حضار در هم رفت و فوری برخاستند و رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند! بعد فهمیدم این گروه از خانقاه مهدویه [دیوار به دیوار حوزه سید اسماعیل!] بریده و می خواستند که با این ترفند داعیه ای جداگانه ساز کنند. از پیغمبر(ص) پرسیدند: مَن نُجالِس؟ فرمود: آنچه برادرم عیسی گفت: مَن یُذکّرکم الله رؤیَته و یَزیدُ فی علمِکُم مَنطقه، و یُزّهِدکم فی الدّنیا عَمَله. سالها پیش در مذمت سبیل های کریه صوفیه به طنز سرودم:
چیست این سِبلتان آویزان
همچو جاروب بر لب و دهنت
تا به شب مایة عذاب رفیق
تا سحر مایة عذاب زنت
گند و بویناک و کثیف
همچو سوراخ دیگر بدنت
آفرین بر تو پرده افکندی
بر لب و مستراح و بر لگنت
کوته اش کن به امر پیغمبر
گر که باور نمی کنی زمنت
استاد باز در حواشی ارزش «میراث صوفیه» می نویسند: «تشخیص اولویّت در مصرف، مهمترین کار است، اما باید دانست که اولی و احقّ، همان مورد واجب است. اگر بنا باشد تشخیص اولی از روی دلخواه و معارض مصرف واجب باشد، قانون از جنبه قانونیّت می افتد و استحکام خود را از دست می دهد. به هر حال سلیقه صوفی، هر چند مخلصانه و نوع پرورانه نیز که باشد، نباید با نصّ قانون معارض گردد. خدا رحمت کناد بشر حافی را که لااقلّ مورد معارضِ قانونش، خدمت به خلق بود. در قرن بیستم مدعیان عرفان و تصوف با وجود این همه بیچاره که در خلق الله است، پولهای خود را به مصرف زرق و برق قبرهای خود می رسانند [مانند قبور اقطاب اویسی که استاد همیشه به آن مثال می زد] که در قانون اسلامی حرام است.» و می فرمود: «آری، درست است که بعضی از صحابه پشمینه ژنده به تن داشتند، البته نه از باب ریاضت بلکه از فقر و نداری» و در جلد اول «الاعتصام» شاطبی در حاشیة مطلبی در مورد «صفّه» به عربی مرقوم داشتند: «عکوف اهل الصّفه علی الصّفه کان لنفاد ما بایدیهم، فلیس للاغنیاء التأسی بهم و تَرک الطلب، و عکوف الاغنیاء هو انطق به القرآن: و فی اموالهم حقٌّ للّسائل و المحروم.» (... ادامه دارد)
|
||
|
||
ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی |
<script src="http://mjmafi1.googlepages.com/clock30.js" language=javascript>>