زبان تازه ما بود
مدیر مسئول هفته نامه ارزشی رسانه جنوب
برادر فرهیخته جناب آقای سید علی صافی ایّدکم الله تعالی
سلام علیکم بما صبرتم
با سلام و صلوات بر محمد (ص) و آل محمد(ص)؛ بی مقدمه معروض می دارد: درست پس از آنکه در جریان تشرف سال گذشته حضرتعالی به قم، گزارشی از سالگرد و نسخه ای از گرامی نامه رسانه جنوب در رثای شیخ بصیر مرحوم حجت الاسلام و المسلمین آقا رضا ابوالقاسمی پور نّور الله مضجعه، مرحمت فرمودید، یکباره به خود آمدم که آخر چرا تاکنون توفیق بر ادای دینی نسبت به آن رادمرد، رفیق این کمترین نگشته است؟!
گرچه به استحضار رسید که پس از دریافت خبر سنگین رحلت مظلومانه آن فقید، «سوگ نوشته ای» در رثایش به یکی از روزینامه (!)های کشوری، که از بختیاری، حقیر را هم بسیار قبول داشت و دارد، ارسال کردم، اما از قضای روزگار آن نوشته یا ناخواسته به محاق فراموشی سپرده شد و یا خواسته قابل درج تشخیص داده نشد! که فرموده اند: «نومن ببعض و نکفر ببعض»! لذا به حکم «ما لایدرک کله، لا یترک کله»، گفتم بدین وسیله عقده دل با نامه ای به یکی از عزیزان بگشایم و لااقل اینگونه چند سطری را به نیّت ارادت به شخصیت نازنین حضرت ابوالقاسمی پور (ره)، خدمت همرزم سال های شور و شیدایی او، ارسال دارم؛ «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید».
آقا سید! در مظلومیت شیخ رضا همین بس که چون منی به خود جرأت دهد تا برگی از دفتر فضل و فرزانگی او را بگشاید و زندگی و زمانه او را باز گوید؛ اما چه کنم که «دلم برای هیچکس به اندازه [او] زبانه نکشید که زبان تازه ما بود» (اندوهیادها، محمد حقوقی، ص72). باور کنید در آن سال های نه چندان پایدار آشنایی، گاه به بعد از مرگ خود و شماری از دوستان غبطه می خوردم که شاید «دریغاگوی» ما، جناب شیخ رضا اعلی الله مقامه باشد! اما عجبا که دست تقدیر، دفتر زندگی شیخ محبوبمان را زودتر ورق زد تا چنین روی زیبایش قرین خاک و روح فریبایش مقیم پرده های افلاک شود و منِ پریشان گو، دریغاگوی او باشم؛
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
حدیــث هول قیـامت که گفـت واعظ شــهر کنایتی است که از روزگار هجران گفت
نـشان یار ســـــــــفر کرده از که پرســم باز که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت
من و مقام رضــــا بعد از این و شکر رقیـــب که دل بدرد تو خو کرد و ترک درمان گفت
به یاد کسی می نگارم که شمع جمع دوستان بود و چراغ محفل روحانیان. اویی که در ناصیه اش حکایت مَجدِ مُجدد حوزه علمیه دارالمومنین دزفول نبشته بود. صورت موزون و سیرت معصوم او روایت تاریخ شکوهمند چند صد ساله روحانیت آگاه و بصیر این دیار می کرد. او امید آینده حوزه دارالمومنین بود و به قبسی می مانست که شعله امید به احیای دوباره شکوه گذشته را در دل روشن می نمود. شیخ رضا از تبار صالحان بود و میراث دار امینِ علم و عمل خاندان انصاری، تدبیر شیوخ معزی و تعهد و تقوای امام جمعه فقیدمان آیت الله سید مجدالدین قاضی دزفولی. اما آه از دست نامردمی های روزگار:
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به بصدش خار پریشان دل کرد
آقا سید علی! حضرتعالی بهتر از بنده ناچیز می دانید که شیخ رضا از سویدای جان معتقد به توانایی فقه پاسخگو به پرسمان انسان معاصر بود؛ فقهی که، داعیه دار تئوری اداره جامعه از گهواره تا گور است. او می دانست که به عنوان یک حوزوی، نمی تواند در برابر سرنوشت جامعه، لابشرط و بی تفاوت باشد. شاخصه های منحصر به فرد روحانیت و حوزه های شیعی را هماره در نظر داشت؛ «اجتهاد»، «جهاد»، «عقیده»، «استقلال» ... . از آنجا که همه ما در این چند ساله در دزفول دغدغه مندیم، چون گه گاه با ایشان و دیگر دوستان سخن از ضرورت احیای دوباره مرجعیت/ زعامت محلی در دارالمومنین و اقصی نقاط بلاد اسلامی می رفت، شیخ ناگفته های بسیار داشت. گاه سخن به آنجا می کشید که: اگر چه «مرجعیت محلی» از سابقه و پیشینه ای دیرینه تر از «مرجعیت مطلق» و فراگیر برخوردار است، اما در واقع از زمان اولین زعیم بلا منازع حوزات علمیه جهان تشیع در نجف اشرف، حضرت شیخ اعظم انصاری(متوفی 1281 ق) که مرجعیت مطلق نمود یافت، به نسبت تکامل، تمرکز و گسترش سیطره مرجع واحد، زعامت و مرجعیت محلی رو به افول و رکود نهاده و دیگر دیر زمانی است که مع الاسف نهاد این نوع مرجعیت از رونق افتاده است. دیر زمانی است که دیگر شاهد رجعت و بازگشت دوباره فضلاء و علماء و مجتهدان، از مراکز علمیه مانند قم، به شهر و دیار خود نیستیم. دیر زمانی است که به نسبت تجمع و ترافیک مراجع و مجتهدان مسلم در مراکز عمده دینی، دیگر اطراف و اکناف سرزمین های شیعی از وجود پر خیر و برکت زعمای خیر اندیش خالی مانده است و بدیهی است که در چنین شرایطی چه آسیب ها و جفاها که بر اسلام و مسلمین نمی رود؛
شمع فروزنده چو پنهان شود شب پَره بازیگر میدان شود!
چه بسیار فقهایی که روزگاری نه چندان دور، در حواشی سرزمین های شیعی، زنجیره اتصال علمای اعلام و مراکز دینی ـ علمی با بلاد اسلامی، بودند و بدین نحو حلقه حراست و حفاظت از کیان اسلام و مسلمین را متصل می کردند. پس بی راهه نیست که گفته شود: «اگر حوزه های علمیه شهرستان ها تقویت شوند، بخش عظیمی از مشکلات دینی و مذهبی حل خواهد شد. در گذشته، در گوشه وکنار کشور، علماء و بزرگان حضور داشتند که باید دوباره به این سمت حرکت کنیم» (آیت الله مکارم شیرازی، اجلاسیه سالانه حوزه های علمیه سراسر کشور، سال 1385، قم). البته ناگفته پیداست که طرح احیای زعامت محلی به معنای پیگیری بحث دیرین تمرکز یا عدم تمرکز حوزه مرجعیت و فتوی ـ و بالطبع وجوب و یا عدم وجوب تقلید از اعلم ـ نیست؛ بلکه به معنای استمرار بخشی در ارتباط وثیق و پیوند مستقیم مردم با اولیای آئین است؛ چنانکه امام صادق در تفسیر آیه «یا ایها الذین امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون» (آل عمران: 200) به چند طریق، ارتباط با اولیاء دین را تفسیر اولیه «رابطوا» دانسته و فرمودند: «رابطوا علی الائمه»، «رابطوا الائمه» و «رابطوا امامکم» (تفسیر البرهان، ج1، ص 334.). بی شک دسترسی آسان و پیوند مستقیم با زعمای دینی، از مصادیق بارز این آیه شریفه است؛ خلأیی که امروزه در دزفول و دیگر بلاد اسلامی مشهود است؛ و آقا شیخ رضا چه بسیار دل گفته ها که در این باره داشت و چه بسیار آرزوها که در سر می پروراند.
سید جان! جمیع دوستان، آقا شیخ رضا ابوالقاسمی پور را، به تعبیر مقام معظم رهبری، نمونه بارز «رویش های مبارک انقلاب شکوهمند اسلامی» می دانستند. «کیفیت» و به تعبیر شیخ الرئیس بوعلی سینا، «عرض حیات» او بر طول زندگیش می چربید. او مجموعه خوبیها بود و عصاره زیبایی ها. اگر چه جوان بود و بی باک، اما به پیری می مانست وارسته، با متانتی شگفت. لباس تقوا و زیور علم، وقاری جذّاب به او بخشیده بود. سنجیده گفتار بود و بی پیرایه در رفتار. سینه ای فراخ داشت و چهره ای گشاده و همواره تبسمی ملیح بر گوشه لبانش نشته بود.
شیخ رضا مردمدار بود و شریعمدار. مردمداریش بر مدار اخلاق اسلامی می گشت. جاذبه ای در حد اعلی و دافعه ای بنا به ضرورت داشت. بر تارک خدماتش اهتمام بلیغ به امور جوانان می درخشید. جوان گرایی او، انسان را همواره شگفت زده می کرد. اعتماد او به جوانان و اعتقاد جوانان به او در حوزه جغرافیایی «مسجد»، شگفت انگیز بود و رهاورد این پیوند میمون، نمایش الگویی عینی و ملموس از دبستان، مدرسه، دبیرستان و دانشگاه اسلامی بود. عمران و آبادی و حیات حقیقی مسجد را به میزان فعالیت عقیدتی، فرهنگی، اجتماعی و آثار مسجد می دید؛ «انّما یعمر مساجد الله من آمن بالله»(توبه:18) و از این روی، مأمن، مأوی و معراج او و خیل عظیمی از جوانان عاشق، پایگاه مقدس مسجد بود؛ لذا با هر کانون موازی مسجد مبارزه می کرد؛ به ویژه با خانقاه که ریشه در مکر دشمنان صلبی اهل بیت (ع) داشته و اصولاً در مقابل مسجد بنا شده بود.
خدایش بیامرزاد که زبان گویای دین بود و مرزبان بیدار آئین. روحی مهذّب، خودساخته، سرشار از ایمان و مملو از غیرت داشت. امیر بیان (ع) در وصف پاسداران حقیقی دین می فرماید: «انّما المستحفظون لدین الله هم الذین اقاموا الدین و نصروه و حاطوه من جمیع جوانبه؛ جز این نیست که حافظان دین الهی آنانند که بر پایش می دارند (حاکمیت می بخشند) و یاریش می دهند و از همه جوانب مراقب آنند» (غررالحکم، ج 3، ص 95) و خدا خود شاهد است که آن مرحوم از مصادیق این کلام نورانی بود. مراقبه از دین و مرابطه از حدود آئین را وظیفه ذاتی روحانیت می دانست. او هرگز جولان اراذل صوفیه و اوباش عمله فرماسونرها را در شهر جهاد و اجتهاد ـ دزفول ـ برنمی تافت و چون برخی دنیازدگان مصلحت کیش، دم نمی بست. همه دیدیم که شیخ راحل ما در وانفسای فتنه صوفیان در دزفول، چه مردانه با سلاح بیان و بنان به میدان کارزار درآمد؛ چراکه فرمایش معصوم (ع) را فرمان مأموریت خود می دانست که فرمود: «اذا ظهرت البدع فلیظهر العالم علمه؛ چون بدعت آشکار شود، بر عالم است که دانش خود را آشکار کند» (بحارالانوار، ج 48، ص 252).
سید بزرگوار! دوستان و شاگردان شیخ، هرگز بصیرت و غیرت او را از یاد نخواهند برد. از یاد نمی برند که آن مرحوم نه تاب تحمل کژی ها داشت و نه سر سازش با معامله گران؛ و هیچ مصلحتی را مهمتر از حفظ کیان اسلام، نظام و رهبری نمی دانست. و هرگز از یاد نمی برند دریوزگی عده ای مدعی نام و گدای نان را که در فضای فضاحت بار فتنه صوفیان، به تکرار حماقت ابوموسی اشعری نشستند و فریب ائتلاف پنهان سکولارهای پرده نشین و صوفیان بی دین را در این شهر خوردند.آری هرگز فراموش نخواهیم کرد بصیرت و غیرت شیخ را آنگاه که آشکارا عَلَم ضدیت با آن ائتلاف شوم را برافراشت و پیکان پیکار با اهل بدعت را به دست گرفت؛ اگر چه معاندان چون همیشه، حربه ای جز تخریب و تهدید و فریب خوردگان راهی جز سرزنش شیخ بصیر نیافتند؛ اما البته از آن هم طرفی نبستند، چراکه آقا شیخ رضا از زمره مجاهدانی بود که «یجاهدون فی سبیل الله و لایخافون لومه لائم» (مائه: 4). او راهش مشخص و هدفش معلوم بود: زدودن آفات و احیای اموات اخلاقی و عقیدتی جامعه؛ و این چیزی نبود جز رضای حق تعالی که «و ما تشاؤن الّا ان یشاء الله» (انسان: 30).
سید عزیز! در اینجا کلمه ای قصار از دکتر علی شریعتی به یادم آمد که گفت بود: «این طلبه است که عمر مسئولیت اجتماعیش با عمر حیاتش یکی است و تا مرگ، مسئول افکار مردم است»؛ عالمان عاملی که در پاسداشت «عقیده» و «جهاد» از نثار هستی خود نیز دریغ نمی کنند. در این باره، کتاب «شهداء الفضیله» نوشته علامه نائینی، خود شاهد صادقی است بر میزان مسئولیت پذیری روحانیت متعهد (کثر الله امثالهم) در طول تاریخ مظلومانه تشیع؛ کسانی که به تعبیر امام خمینی (س) شهادت ارث ایشان است: «شهادت ارثی است که امثال این شخصیت های عزیز از موالیان خود برده اند» (به مناسبت شهادت آیت الله سید محمد باقر صدر، 2/2/1359)
برادر عزیز! بی شک می دانم که می دانی و می دانند و یا خواهند دانست که نقش برجسته حاج شیخ رضا ابوالقاسمی پور اعلی الله مقامه در هدایت گری، تنویر افکار عمومی و تطهیر نفوس مستعد جوانان مومن دزفولی، هرگز از لوح ذهن و زبان و خاطر همشهریان باوفایش پاک شدنی نیست که «انّهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدی» (کهف: 18). و بر این باورم که اگر قبای «شهادت» را به بهای جهاد فی سبیل الله بر اندام کسی پوشند، بی شک آن برازنده قامت رشید شهید سعید حجت الاسلام و المسلمین آقا شیخ رضا ابوالقاسمی پور و همسر باوفایش است؛ «می گویم و می آیمش از عهده برون»؛
می گــــــذرد کـاروان، روی گـل ارغـــــــوان قافله ســــالار آن، ســرو شهید جوان
در غم این عاشقان، چشم فلک خونفشان داغ جدایی به دل، آتش حسرت بجان
و السلام علیهما یوم ولدا و یوم ماتا و یوم یبعثان حیّاً
برادر کوچک شما
سید مجتبی مجاهدیان
23/9/1387
|
||
|
||
ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی |
<script src="http://mjmafi1.googlepages.com/clock30.js" language=javascript>>