فاطمه؛ لیله القدر اهل بیت
سید مجتبی مجاهدیان
فاطمه لیله قدر انسان کامل است. در این باره حدیث شگفت صادق آل محمد صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین در شأن جده اش زهرای مرضیه(س) شنیدنی است که فرمود: «مَن عَرف فاطمه حقّ معرفتها فقد اَدرک لیله القدر؛ هرکس فاطمه(س) را چنانکه باید و شاید بشناسد، براستی و درستی که شب قدر را درک کرده است»(تفسیر فرات کوفی).
تناسبات و تشابهات بسیار فاطمه با لیله القدر محل تأمل است. در اینجا ـ به اختصار ـ با نظر به سوره مبارکه قدر به برخی از آنها اشاره کرده و مستدعی است شما هم سعی کنید به برداشت ها و تدبرات بی نفادی از این دو منبع ـ ثقلین ـ دست یابید و تحفه های خود را جهت استفاده خوانندگان محترم وبلاگ ارسال فرمایید:
آغازین آیه شریفه سوره قدر چنین است که: «انّا انزلناه فی لیله القدر؛ همانا ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم» یعنی شب قدر ظرف نزول است و قرآن مظروف. آری چنانکه بر مبنای این آبه شب قدر، ظرف نزول قرآن صامت است، بر اساس حدیث شریف صادقی، حجر و دامن فاطمه زهرا نیز ظرف عروج انسان کامل و بلکه ظرف صعود قرآن ناطق(معصومین) می باشد.
در ادامه، قرآن تصریح دارد که شب قدر را چه کسی می تواند درک نماید؟: «و ما ادراک ما لیله القدر» و البته نیز کسی را یارای معرفت انسیه حوراء فاطمه زهراء نیست و که می تواند ادعای ادراک او کند؟! بانویی که نشان در بی نشانی دارد. پنهانی شب قدر و ناپیدایی قدر و حتی قبر فاطمه بی حکمت نیست. حدیث قدسی «لولاک» را به صورت کامل بخوانیم: «لولاکَ لما خلقت الافلاک و لولا علی لماخلقتک و لولا فاطمه لماخلقتکما؛ ای محمد(ص) اگر تو نبودی آسمانها ـ اشاره به عوالم وجودی است ـ را نمی آفریدم و اگر علی نبود تو را نمی آفریدم و اگر فاطمه نبود، هر دوی شما را نمی آفریدم»؛ طفیل هستی عشقند آدمی و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
همچنان که یک شب معادل و بلکه برتر از سی هزار شب است: «لیله القدر خیر مِن اَلف شهر»، بدیهی است که زهرای مرضیه کوثر و چشمه جوشانی است که بهتر از همه امت است. لطیفه نهفته در آیه این است که «هزار ماه» احتساب عمر معمول یک انسان متوسط العمر است و برابر با 82 سال.
شب قدر، زمان آمد و شد ملائکه و جبرئیل امین به اذن پروردگارشان است: «تنزّل الملئکه و الروح فیها باذن ربهم مِن کل امر» و خانه فاطمه نیز به لسان ادعیه، منزل (محل نزول) وحی و محل فرود ملائکه و مأوا و ملجأ اولیاء الهی بوده و هست؛ « ... و مهبط الوحی و مختلف الملائکه».
و از آن بالاتر وجود مقدسه حضرت مورد خطاب مَلک وحی قرار می گرفت؛ به ویژه پس از رحلت نبی اکرم. یکی از القاب حضرت زهرا (س) در منابع روایی ما «محدَّثه »(بر وزن اسم مفعول) است؛ بدان جهت که فرشتگان با او هم سخن می شدند؛ در این باره امام صادق (ع) می فرماید: « فاطمه، محدثه نامیده شد بدان جهت که ملائکه از آسمان هبوط کرده و او را ندا می دادند همانگونه که مریم دختر عمران را ندا می دادند» (امینی، عبد الله، پژوهشی در مصحف فاطمه (س)،ص61)، و حضرت امام خمینی(ره) در یکی از فرمایشات خود به این حقیقت مهم تصریح کرده و می فرمایند: «مسأل? آمدن جبرئیل برای کسی، یک مسئل? ساده نیست. خیال نشود که جبرئیل برای هر کسی می آید و امکان دارد بیاید؛ این یک تناسب لازم است بین روح آن کسی که جبرئیل می خواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است ... حتّی دربار? ائمّة هم من ندیده ام که وارد شده باشد ، اینطور که جبرئیل به آنها نازل شده باشد، فقط این است که برای حضرت زهرا سلام الله علیهاست که من دیده ام که جبرئیل بطورمکرّر در این هفتاد و پنج روز وارد شده و مسائل آتیه ای که بر ذریّ? او می گذشته است، این مسائل را می گفته است، حضرت امیر هم ثبت می کرده است...و این از فضائلی است که از مختصّات حضرت صدیّقه سلام الله علیهاست». (امام خمینی ،صحیف? امام ، ج 20،ص6-5). البته همانگونه که به دلایل بسیار رحلت خاتم النبیین به معنای انقطاع نزول فرشته وحی نبوده، نزول فرشته وحی بر فاطمه زهراء نیز به معنای استمرار در ارسال وحی تشریعی نیز نمی باشد بلکه حاوی اخباری از آینده و مشتمل بر آموز های ویژه دینی بود. انشاءالله در ایام فاطمیه دوم، طی مقاله ای مستقل به مبحث مصحف فاطمی با عنوان: «قرآن شیعه؛ بازخوانی مصحف فاطمه(س) در پاسخ به شبهه مطرح» خواهیم پرداخت.
و شبِ ـ کوتاه و چند ساعته ـ قدر چه نیکو شبی است: «سلام هی حتی مطلع الفجر» و حیات طیبه ـ اما مستعجل ـ فاطمی نیز چه نیکو حیاتی ابدی است و ...
... و با گریه زمزمه کن:
گویند که چون خصم بر او راه گرفت
بر فاطمه راه، خصمِ گمراه گرفت
برخاست خروش از همه عالم که: بلال!
برخیز و برو اذان بگو ماه گرفت (مجاهدی)
بانوی آب و آینه در فضای مجازی
یا فاطمه! رنجی نیست؛ اگر زمین را از تو گرفته اند، آسمان زیر پای توست.(ع.صاد)
با ورود به فضای چند پایگاه مجازی فاطمی، عرض ارادتی به ساحت مقدس بانوی آب و آینه می کنیم:
پایگاه وابسته به مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت(ع) است که به سه زبان عربی، فارسی و انگلیسی ارائه می شود.
که از 6 بخش مجزا شکل یافته است.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=18666
ویژه نامه ای است مندرج در پایگاه جامع «تبیان.
و اما؛ بی لطف نیست اگر سری به پایگاه اطلاع رسانی حضرت فاطمه معصومه(س) به آدرس: http://www.masoumeh.com نیز بزنیم.
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد!
اشاره:
چندی پیش پیامی از شخصی به نام «مهران» در ذیل یکی از نوشته هایم در نقد تصوف قرار گرفت. بنده بنا به وظیفه، جواب آن عزیز را ارسال کردم. شاید نقد و نقدِ نقد نیز برای شما خواندنی باشد:
باسمه تعالی
برادر ارجمند جناب آقا مهران
با تقدیم سلام و ادای احترام و سپاس از تشریف فرمایی شما به وبلاگ «سیر بی سلوک». پیام شما را با این عبارات، ذیل مقاله «صوفی بی صفا نمی خواهم(1)»، دریافت کردم:
«سلام مطالب شما رو خوندم. فکر کنم خیلی منصفانه نبود. امیدوارم خدمات عرفا و صوفیه حقه رو در ترویج مذهب تشیع و یکپارچگی ایران عزیز و همچنین تعمیق فرهنگ و ادبیات این مرز و بوم از یاد نبری.یا علی»
در رابطه با این پیام، نکاتی را لازم به توضیح می دانم:
1ـ چنانکه در مقدمه معروض شد، دو قسمت دیگر این مقاله بلند بر روی وبلاگ قرار دارد که از قرار معلوم جنابعالی تنها به قسمت اول آن عنایت فرمودید! چنانکه مایلید می توانید علاوه بر سه قسمت موجود این نوشته، قسمت چهارم آن را انشاء الله به زودی مطالعه کنید.
2ـ لطفا به طور مشخص، صریح و واضح موارد غیر منصفانه بودن مقاله را برشمرید! مبادا شما هم ناخواسته متخلق به اخلاق و شگرد متصوفه در کلی و مبهم گویی شوید!
3ـ باید دانست که عرفان و تصوف کاملا مجزا و متمایز از همدیگرند؛ اگر چه متصوفه فعلاً ادامه حیات خود را در خلط حدد و ثغور آن دو می دانند! همانگونه که در مقاله مذکور اشاره شد، تصوف جریان بدل و موازی سازی ای است در مقابل مکتب اهل بیت(ع) و از این رو است که معصومین(علیهم السلام) بارها و بارها با صراحت خطر متصوفه را گوشزد و طریقه آنها را مخالف طریقه حقه خود دانسته اند؛ چنانکه امام رضا(ع) می فرماید: «کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین وجه] از روی حماقت».
و اما منشأ عرفان ناب شیعی، سنت ـ قولی، فعلی و تقریری ـ همین معصومین علیهم آلاف التحیه و الثناء است که ریشه در قرآن دارد. عرفای حقه در طول تاریخ مظلومانه تشیع کم نبوده و نیستند، ولی در کمال ادب و بی اعتنایی به زخارف دنیا و با نهایت بی ادعایی و دوری از حاشیه روی، خالصانه به هدایت خلق مشغول بوده و هستند، کسانی همچون: مقدس اردبیلی، سید مهدی بحر العلوم، سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، میرزا محمد علی شاه آبادی، میرزاعلی آقا قاضی تبریزی، سید هاشم حداد، علامه طباطبایی و در این زمانه ... که هیچ محقق عاقل و منصفی ـ چون جنابعالی ـ هرگز ایشان را صوفی نمی نامد. این بزرگواران هیچگاه دکّان و دستگاهی به نام مجعول «خانقاه» در مقابل مسجد عَلَم نکردند، بلکه در طول حیات طیّبه خود مصداق حقیقی حدیث قدسی «اولیایی تحت قبابی لایعرفهم غیری» بودند. پس نقد ما از تصوف و مدعیان عرفان، جسارت به ساحت مقدس معرفت و عرفان ناب شیعی و اولیاء الهی نیست، چراکه به قول حافظ: «نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد!»
به صراحت باید یادآور شد که صوفیه ناگزیر از آنند که خود را حداقل با ادعاهای مکتبشان منطبق سازند. نمی شود بزرگان آنها در هر مراسم و محفلی این حدیث قدسی ـ پیش گفته ـ را ورد زبان خود داشته باشند و چنان نشان دهند که خود مصداق اعظم آنند ولی هر کدام از آن مدعیان جداگانه با صدها بوق و کرنا و مرید و به ضرب انواع ترفند، به عرضه خود با نام تختگاه و دستگاه خانقاهی خود باشند!!
4ـ با عرض پوزش، ترکیب ناچسب و متناقض«صوفیه حقه» در نوشته شما برای من یادآور ترکیبات نامفهومی چون«ویسکی حلال»!! و «حرامزاده عارف»!! است. برادر من! نه تنها اسم و رسم امروز و یا دیروز متصوفه بلکه نطفه تصوف و اساس آن مشکل دارد. امام علی النقی(ع) برسر کسی که چون شما تمایز قائل شد بین دراویش خوب و بد و به زعم خود آنها را به دشمن اهل بیت و محب اهل بیت تقسیم کرد، آب سرد پاکی ریخت و خیال همه را راحت کرد و فرمود: «الصوفیه کلّهم مِن مخالفینا»؛ «همه طوایف صوفیه از مخالفین ما اهل بیت هستند». دوست من! بی جهت به دنبال تصوف پاک و صوفی صاف و حقّه نگرد که «هرگز یافت می نشود، گشته ایم ما».
4ـ آیا شما زوزه های تفرقه افکنانه و خیانت های روشن مدعیان خانقاه را که هر از چند گاه از قفا و یا جوف پناهگاه خانقاهی ـ بخوانید خیانتگاهی ـ شنیده می شود را دعوت به وحدت و سر منشأ خدمت به آیین و میهن می نامید؟!! هیچ از خود پرسیده اید که چرا سردمداران فرق صوفیه سر در آخور بیگانگان ـ به ویژه آمریکا و انگلیس ـ دارند و مورد حمایت مادی و معنوی ـ و بعضاً آشکارـ آنها هستند؟! راستی علت حمایت همجانبه اتحادیه اروپاه از دراویش و محکومیت مکرر ایران در مجامع بین الملل به بهانه نقض حقوق فرقی چون صوفیه و بهائیت چیست؟! به راستی چرا هرگاه لانه فسادی به نام خانقاه در گوشه و کنار کشور پهناور ایران به دست متدینان غیرتمند از لوث آفات زدوه می شود، از زیر سجاده ی ریای دراویش، تنها آلات لهو و لعب و از پشت رداء و خرقه و از کنج زاویه ذکر این تارکان دنیا، دشنه و گلوله خارج می شود؟!!
برادر من! اگر با تسامح بپذیریم که متصوفه ـ آن هم گذشتگان آنها نه بی سوادان امروز این طایفه ـ به پرورش ذوق و فربهی ادبیات کمک کرده اند، هزار البته این خدمت!!! آنها به قیمت انحراف در تاریخ فرهنگ جامع و همه جانبه نگر اسلامی و به بهای از راه به در کردن هزاران جوان و انسان زودباور و پاشیدن تخم فتنه و تفرقه در میان صفوف متحد مسلمانان به ویژه شیعیان در همیشه این تاریخ مظلومانه بوده است ....
برادر ارجمند! انسان می تواند سر هرکس کلاه بگذارد جز سر خدا و وجدان خود را. من شما برادر عزیز را به وجدانتان رجوع می دهم و مزید اطلاع توصیه می کنم، علاوه بر خواندن «سایت مجذوبان نور»!! ـ ارگان رسمی صوفیه نعمت اللهی گنابادی که با سوء استفاده از رأفت نظام اسلامی در حال لجن پراکنی است و متأسفانه در زیر پیامتان آدرس الکترونیکی آن را برایم ثبت کردید ـ بخش های دیگر مقاله «صوفی بی صفا نمی خواهم» و حداقل دو کتاب «در کوی صوفیان» اثر سید محمد تقی واحدی(صالح علیشاه) و کتاب «در خانقاه بیدخ چه می گذرد؟» با مقدمه دکتر احمد عابدی را به دقت بخوانید. همچنین می توانید به سلسله مقالات این کمترین به نام «در پرده خانقاه» منتشر شده در روزنامه جمهوری اسلامی سال 1385 رجوع فرمایید.
منتظر شما هستم
سید مجتبی مجاهدیان
23/2/87
چندی پیش، معری که پیش ترها از نوک خامه ام چکیده شده بود را از سر بی گوشی! برای عزیزی بی ذوق خواندم. شعر ندیده! چنان ذوق کرد که فردایش، آن را به نام ماعر بر روی وبلاگش گذاشت؛ و حال آنکه بنده خود هرگز چنین جرأتی نداشتم. امان از رفیق ناباب! قفلِ دل ما هم باز شد! ملاحظه بفرمایید:
زندگی را به «طمع» گیر مده
زندگی را به «طمع» گیر مده
آب جاری شو و رو
و به امید خدا
راز جاری شدن از آب بیاموز
برو
زندگی چیزی نیست
جز
جاری شدن «یکرنگی»
(مجاهدیان)
به بهانه
آماده سازی مجدد قانون تفسیر
دوشنبه شب 2/2/1387 در تماس تلفنی با ادیب، حافظ شناس و قرآن پژوه به نام معاصر استاد بهاءالدین خرمشاهی، جنابشان چون همیشه به احسن وجه رسم ادب و وفادری به جای آورد و با لحن و زبان مخصوص خویش، ضمن یاد کردی از استاد گمنام خود علامه کمالی دزفولی(ره) بنده را مورد مرحمت قرار داده و فرمود: « از شما تشکر می کنم که آثار استاد بزرگِ ما را احیاء می کنید!» و چون از نیّت این کمترین برای تجدید چاپ «قانون تفسیر» مطلع شد، به وجد آمده و فرمود: « این کتاب همتا ندارد! واللهِ همتا ندارد! واللهِ ندارد! اگر چه کتاب «التمهید» آیت الله معرفت(ره) کار بزرگی است، کتاب «البیان» آیت الله خویی (ره) بسیار معتبر است، اما قانون تفسیر چیز دیگری است! من از سالیان سال و از قبل انقلاب با این کتاب مأنوس می باشم!». و این را استاد در مقاله «قرآن شناس بزرگ زمانه» در ویژه یادنامه آن مرحوم در مجله گلستان قرآن، شماره 203 و نیز به همین نام در کتاب از سبزه تا ستاره، ص 85 مکتوب کرده بودند. بنده هم متقابلاً عرض کردم که این توفیق را خداوند در پاسخ به ابراز دغدغه و اظهار تأسف مکرر شما از مهجوریت این اثر، رفیق این کمترین گردانید. جناب خرمشاهی در ادامه اعلام آمادگی نمود که با کمال افتخار مقدمه ای بر این اثر وزین خواهند نوشت.
حقیقت آن است که بنده مدتی است برای این کار و نیز چاپ اول «تفسیر قرآن برای همه» که شامل تفسیر ترتیبی، مجمل و کامل استاد از مصحف شریف قرآن است، به ناشری دلسوزتر و متعهدتر از انتشارات اسوه ـ ناشر اخیر آثار مرحوم استاد کمالی که هفت ـ هشت کتاب از جمله «شناخت قرآن»، «قرآن ثقل اکبر»، «قرآن و مقام زن»، «قرآن و جامعه»، «خاتم النبیین»، «عترت ثقل کبیر»، «همزیستی و معاشرت در اسلام» را منتشر کردـ می اندیشم. با عرض پوزش ناگزیر از این تصریحم که این موسسه عریض و طویل که داعیه رقابت با انتشارات عظیم حرمین شریفین را در سر می پروراند، بیش از انتظار «بازاری کار» است و به نظر می آید پیش از آنکه دغدغه فرهنگ و اعتلای اندیشه قرآنی را داشته باشد، به فکر تأمین ـ بلکه تملییءـ جیب گشاد و سیری ناپذیر تشکیلات خود است؛ ولو به قیمت ذبح آثار برخی بزرگان و شانه خالی کردن از ادای حقوق بعضی مولفان!
و اما چنانکه برای این کار خیر ناشری با صلاحیت اظهار تمایل نماید، پاسخ ما جز این نیست که: «قدم نما و فرود آی، که خانه خانه توست».
صوفی بی صفا نمی خواهم(3)
تصوف از منظر علامه کمالی دزفولی
ص مقالات روزنامه جمهوری اسلامی
استاد بارها می فرمود: «صوفیه عجب سرشک و چسبی دارند که این همه خزعبلات و متفرقات را به هم می چسبانند! همه دروغبافی های آنها برای متزلزل ساختن منطق شریعت است؛ مثلاً بایزید بسطامی به چه دلیل دیگری جز این می تواند به مسافر بیت الله الحرام بگوید: پولهایت را به من بده و هفت دور به گرد من طواف کن و از همینجا به دیار خود برگرد؟! » و در حاشیه کتاب «تاریخ اسماعیلیه» هاجسون نگاشت: «یک امر کلی و واقعی، جستجوگری بشر است برای فرار از یوغ شرع و قانون و هرچند به وسیله شرع و قانون باشد. بشر همیشه آرزو دارد شکافی در دیوار مقررات ببیند.»
وی در حاشیة مطلبی اغراق آمیز در احوالات شمس تبریزی در کتاب «خط سوم» نوشتند: «با اینهمه تلاش، آیا تأثیر شمس در کل فرهنگ جهان چه اندازه است؟! برای رهبری ارقام سرسام آور بشری، ارقامی بزرگ لازم است. گیرم که مولوی و افراد معدودی عاشق و عارف به افکارش بوده اند، اما باید پرسید: از «جهل»، این محنت بزرگ بشر، چه اندازه کم کرده اند؟! »
همیشه «زودباوری» مولوی در مثنوی و «دروغ پردازی» عطار در تذکره الاولیاء را نکوهش نموده و می فرمود: «باید قانونِ از کجا آورده ای را در مورد عطار و امثال او اجراء کرد! باید از عطار پرسید چرا در شرح احوال امام جعفر صادق(ع) تنها به نوشتن دو صفحه بسنده نمود اما در مورد بایزید بسطامی به چهل صفحه هم راضی نشد؟! وقتی افراد بی مایه و کم اطلاع، زیر بارش تگرگ مداوم اینهمه اصطلاحات گیر آیند، معلوم است که مغزشان چه می شود؛ مرعوب و معیوب شدن از مجهولات.» از موارد زودباوری مولوی، نقل کرامات دروغینی را می دانست که برتر از معجزات انبیاء جلوه داده شده اند؛ از جمله وصف بایزید بسطامی در مثنوی:
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صد هزاران ماهی اللهی ای
سوزن زر بر لب هر ماهی ای
سر برآوردند از دریای حق
که بگیر ای شیخ سوزنهای حق!!!
و می فرمود: «پدر بزرگم، ظهیرالاسلام، اهل عرفان بود اما نه خانقاهی داشت و نه تشکیلات مریدسازی؛ اگرچه افراد ثقة متعددی از او نقل کرامات کرده اند، اما کرامات او بسیار کوچکتر از ادعاهای متصوفه است، چون راستند». استاد خود را مقیّد نمود جهت خنثی کردن تبلیغات سوء متصوفه در منطقه، نام آیت الله ظهیرالاسلام را با عنوان مطلق «عارف» نبرد، لذا هرگاه به مناسبت، نامی از جدّش می آورد، با قیود «فقیه و عارف» (مانند کتاب عرفان و سلوک اسلامی) و یا عارف غیر خانقاهی (در خودنوشت) همراه می کرد.»
صراحت بیان صوفیه در لزوم اسقاط تکلیف، بویژه در این شعر محمود شبستری: «ولی تا ناقصی زنهار زنهار/ نوامیس شریعت را نگهدار» نکوهش می کرد و می فرمود: «دراویش با این اشعار نشان می دهند که شریعت را تنها یک «مرحلة تمهیدیه» قلمداد کرده و ارزشی نسبی برای آن قائلند» و تأکید مولوی بر بی اعتباری ظاهر نص الهی را در برخی از اشعارش بلاخص در شعر: «ما ز قرآن مغز را براشتیم/ پوست را بهر خران بگذاشتیم» بسیار بی شرمانه می دانست.
مرحوم کمالی در حاشیة احیاء العلوم می نویسد: «غزّالی که به اصطلاح انسانی کامل در احیاءالعلوم تصویر کرده، باید خلفای ثلاث را از حیث مراتب انسانی با آن منطبق سازد. مجامله سنّیان با صوفیان به رغم انف اسمعیلیه بود. تقویت نظام الملک از غزالیِ صوفی به همین جهت بود. کرنش غزالی به خلیفه پوشالی بغداد و سلطان مقتدر سلجوقی، چشمگیر است و هرگز محصول عقل مستفاد از فرهنگ اسلام نیست.»
روزی خود شاهد بودم به چند نفر از دیدارکنندگانش که از علاقه مندان به تصوف بودند، به صراحت فرمود: « متصوفه باید خود را با مبانی و مبادی ادعایی مکتبشان تطبیق داده و خلاف آن عمل ننمایند. یکی از مهمترین اصول این طایفه«اُریدُ اَن لا اُرید» است. این مسائل باید به روشنی مشخص شوند؛ صوفی حقیقی آن نیست که احیاءالعلوم را نوشت بلکه آن کسی است که فردای شبِ زفاف، تازه عروسش را رها کرد و به جنگ با کفار رفت تا شهید شد. صوفی حقیقی آن است که چون مظلومیت علی (ع) را دید، تنها دخترش را به مسلمانی متعهّد سپرد و خود در کنار بیت الله الحرام آنقدر از فضائل و مناقب اهل البیت علیهم السلام گفت تا به دست دشمنان این خاندان به شهادت رسید.»
به اجنبی بودن غالب مطالب احیاءالعلوم با معارف اصیل اسلام، تصریح می کرد و تضاد میان تعریف توکل و ذکر مصادیق آن را در این کتاب به داستان سخیف «در چاه افتادن شخصی و عدم استمدادش از رهگذران من باب توکل! تا نجات یافتنش توسط یک شیر!» مثال می زد. استاد تأویلات ناروا و مهار گسیخته غزّالی را از باب «الجواد قد یَکبوا»(اسب سرکش، لگد می پراند) می دانست؛ مانند تفسیرغزّالی از این حدیث پیامبر(ص): «الایمانُ سبعه و سبعون باباً اَدناها اِماطه الاَذی عن الطریق و اَعلاها کلمه لا اله الّا الله»؛ایمان هفتاد و هفت باب دارد که پائین ترین آن برطرف کردن حَجَر و مَدَر از مسیر مسلمین و بالاترین آن کلمه توحید لا اله الّا الله است؛ که غزالی «اِماطه الاَذی عن الطریق» را بی دلیل به «تطهیر نفس از رذائل» تأویل کرد، حال آنکه «اَدناها» در نازلترین فرد خود استعمال شد که همان ازالة حجر و مدر از مسیر مسلمین باشد نه در کامل ترین فرد آن! و حال آنکه ادامه حدیث «و اَعلاها کلمه لا اله الّا الله»، خود بهترین دلیل است.
البته استاد مطلق تأویل را ردّ نمی کرد، بلکه آن را بر دو قسم: جائز و غیر جائز می دانست؛ و براین عقیده بود که تأویل جائز ـ با شرائطش ـ لازم و بلکه واجب است، چنانچه در «الرحمن علی العرش استوی» تأویل استوی به «استعلی» که یکی از استعمالات مجازی و از معانی دیگر آن واژه است را واجب می شمرد؛ اما تأویلات مهار گسیخته صوفیه و فرق باطنیه را بی دلیل و غیر جائز می قلمداد می کرد.
استاد در حاشیة «دیوان شرقی» گوته می نویسد: «آوازة شهرت، داروی مسکّنی است که برای رفع این همه دردسر اختراع شده است.» و همیشه می گفت: «متأسفانه امثال غزالی و ابن عربی در هاله ای از تقدس تنیده شده و از نقّادی مصون مانده اند. باید همه و از جمله ایشان را به محک قرآن زد». ادّعاهای غیر قانونی و بیشمار صوفیه از جمله ابن عربی در عبارت:«حدّثنی قلبی عن ربّی»! را مانند ترّهات کاظم رشتی همچون «و علیها[الجنّه] مَلَک یُقال له شَلَحلَحون»!! و غیر مطابق با محکّ و موازین اساسی اسلام می شمرد. استاد، قرآن ـ ثقل اکبرـ و عترت ـ ثقل کبیرـ را دقیقترین ترازوی تمییز سره از ناسره می شمرد و همواره می گفت: «بهترین میزان شناخت، محکّ اسلام است، از کتاب و سنّتِ مصون مانده از تحریف و تأویل. باید به دور از رعب و تعصب، تمام اسم ها و رسم ها را به محک ثقلین زده و سنجید. پس فقط باید «محک» را تقدیس کرد. محک، آینه سکندر و جام جهان نماست. اصرار در تقدیس آنان که با محک منطبق نیستند، دهن کجی به محک است. همه کسانی که بدگلند از آینه بیم دارند. ایشان در اینکه نباید برابر آینه ایستاد، با هم متفقند. زنجیرة تردیدها و خیالات را باید با قیچی برنده محک قطع نمود و خود را آسوده ساخت.»
استاد این جملات گوته در کتاب «رنجنامه» از «دیوان شرقی» را بسیار می ستود و حاشیه ای بر تأیید آن زد، آنجا که گوته می نویسد: «پیش از ما وقتی که عالمان دین، به قرآن کریم استناد می جستند، سوره و آیة آن را معیّن می کردند تا مسلمانان بدان مراجعه کنند و وجدان خویش را آسوده یابند؛ اما درویش های امروز که از سور و آیات قرآن بی خبرند، دست به تفسیر و تأویل کلام خدا می زنند و لاجرم هر روز معمّایی نو بر مشکلات کهن می افزایند[استاد در حاشیه می نویسد: احسنت، احسنت، احسنت]. ای قرآن، ببین تو را که پیامبر صلح و صفایی، چگونه جاهلان حربة جدال کرده اند.»
تشابه امامِ اسماعیلی، که در نظر ایشان مُوجِد عالم است! و مرشد صوفی را، با آن مقام غیر منطقی، نشانه اخذ صوفیه از فرقه منحرف اسماعیلیه می دانست و تعالیم آنها را در یک راستا می دید و با خنده می فرمود: «هر دم به لباسی بتِ عیّار برآمد». استاد درباره ریشه های صوفی گری در آموزه های مسیحیّت در حاشیة کتاب «ارزش میراث صوفیه» عبدالحسین زرین کوب نوشت: «اصطلاح صوفی مأخوذ از لقب راهبان است؛ راهب را «صوفی» و راهبه را «صوفیه» می گفته اند. جاحظ از قول شاعری، داستانی از دیر راهبان نقل می کند که: «خَلَونا بِعِشرین صوفیّهٍ» (دایره المعارف الاسلامیه،5/267 ) یعنی با بیست زن صوفی خلوت نمودیم!! و صوفیان را به واسطه شباهتی که با راهبان داشته اند، صوفی می گفته اند.» نگارنده خود چند بار مشافهتاً از استاد شنید: «ممکن نیست نصرانی ای میزرابل[بینوایان] ویکتور هوگو را بخواند و بی اعتقاد به رهبانیّت نشود، مثلا آنجا که در احوالات راهبه های دیرهای مسیحی می نویسد: «صد سال به زیر یک چارقد ... !» [چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند].
تکاپوی پیگیر صوفیه در جذب مرید را نیز برگرفته از تعالیم باطنیه می دانست و می فرمود: «از اولین اصول این طایفه «تفرّس» یعنی احمق شناسی است؛ صوفیه بر مبنای این اصل، ابتدا اشخاص بُله و زودباور را به دام می اندازند. حُمقاء خریداران همیشگی سخنان اعجاب آور آنها هستند».
به یاد می آورم روزی را که استاد خنده برلب برایم فرمود: « بعد ظهری بود که چند نفر سِبیل دراز وارد مدرسه [حوزة علمیه سید اسماعیل دزفول] شدند و بسیار اظهار ارادت نمودند! حدس زدم، باید خبری شده باشد؛ تا اینکه یکی از آنها بعد از تعارفات زیاد، زبان گشود که: آقا اگر اجازه بفرمایید می خواهیم از این پس از محضرتان فیض ببریم، آمده ایم تا از ما دستگیری کنید! فهمیدم که حدسم درست بوده و این ها از دراویش هستند. من هم به روی خود نیاورده و گفتم: از حسن ظنّ شما بسیار ممنونم و در انجام هر کاری که از من برآید، کوتاهی نمی کنم؛ اما گفته باشم که بنده هم 23 !!! شرط دارم[بنا به شیوه صوفیه]، و هر شرط را باید اول اَخوان [از اصطلاحات صوفیه] انجام دهند تا سپس به سراغ شرط بعدی رویم. و اما نخستین شرط من آن است که تا جلسة رسمی اول که فردا و همین ساعت تشکیل خواهند شد، همه اخوان سِبیل هایشان را از ته زده باشند!( باخنده استاد در هنگام نقل) و انشاء الله شرط دوم هم بماند تا فردا! در این حین دیدم نگاه های حضار در هم رفت و فوری برخاستند و رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند! بعد فهمیدم این گروه از خانقاه مهدویه [دیوار به دیوار حوزه سید اسماعیل!] بریده و می خواستند که با این ترفند داعیه ای جداگانه ساز کنند. از پیغمبر(ص) پرسیدند: مَن نُجالِس؟ فرمود: آنچه برادرم عیسی گفت: مَن یُذکّرکم الله رؤیَته و یَزیدُ فی علمِکُم مَنطقه، و یُزّهِدکم فی الدّنیا عَمَله. سالها پیش در مذمت سبیل های کریه صوفیه به طنز سرودم:
چیست این سِبلتان آویزان
همچو جاروب بر لب و دهنت
تا به شب مایة عذاب رفیق
تا سحر مایة عذاب زنت
گند و بویناک و کثیف
همچو سوراخ دیگر بدنت
آفرین بر تو پرده افکندی
بر لب و مستراح و بر لگنت
کوته اش کن به امر پیغمبر
گر که باور نمی کنی زمنت
استاد باز در حواشی ارزش «میراث صوفیه» می نویسند: «تشخیص اولویّت در مصرف، مهمترین کار است، اما باید دانست که اولی و احقّ، همان مورد واجب است. اگر بنا باشد تشخیص اولی از روی دلخواه و معارض مصرف واجب باشد، قانون از جنبه قانونیّت می افتد و استحکام خود را از دست می دهد. به هر حال سلیقه صوفی، هر چند مخلصانه و نوع پرورانه نیز که باشد، نباید با نصّ قانون معارض گردد. خدا رحمت کناد بشر حافی را که لااقلّ مورد معارضِ قانونش، خدمت به خلق بود. در قرن بیستم مدعیان عرفان و تصوف با وجود این همه بیچاره که در خلق الله است، پولهای خود را به مصرف زرق و برق قبرهای خود می رسانند [مانند قبور اقطاب اویسی که استاد همیشه به آن مثال می زد] که در قانون اسلامی حرام است.» و می فرمود: «آری، درست است که بعضی از صحابه پشمینه ژنده به تن داشتند، البته نه از باب ریاضت بلکه از فقر و نداری» و در جلد اول «الاعتصام» شاطبی در حاشیة مطلبی در مورد «صفّه» به عربی مرقوم داشتند: «عکوف اهل الصّفه علی الصّفه کان لنفاد ما بایدیهم، فلیس للاغنیاء التأسی بهم و تَرک الطلب، و عکوف الاغنیاء هو انطق به القرآن: و فی اموالهم حقٌّ للّسائل و المحروم.» (... ادامه دارد)
|
||
|
||
ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی |
<script src="http://mjmafi1.googlepages.com/clock30.js" language=javascript>>