نقد صوفي نه همين صافي بي غش باشد!
باسمه تعالي
برادر ارجمند جناب آقا مهران
با تقديم سلام و اداي احترام و سپاس از تشريف فرمايي شما به وبلاگ «سير بي سلوك». پيام شما را با اين عبارات، ذيل مقاله «صوفي بي صفا نمي خواهم(1)»، دريافت كردم:
«سلام مطالب شما رو خوندم. فكر كنم خيلي منصفانه نبود. اميدوارم خدمات عرفا و صوفيه حقه رو در ترويج مذهب تشيع و يكپارچگي ايران عزيز و همچنين تعميق فرهنگ و ادبيات اين مرز و بوم از ياد نبري.يا علي»
در رابطه با اين پيام، نكاتي را لازم به توضيح مي دانم:
1ـ چنانكه در مقدمه معروض شد، دو قسمت ديگر مقاله بلند مذكور بر روي وبلاگ قرار دارد كه از قرار معلوم جنابعالي تنها به قسمت اول آن عنايت فرموديد! چنانكه مايليد مي توانيد علاوه بر سه قسمت موجود اين نوشته، قسمت چهارم آن را انشاء الله به زودي مطالعه كنيد.
2ـ لطفا به طور مشخص، صريح و واضح موارد غير منصفانه بودن مقاله را برشمريد! مبادا شما هم ناخواسته متخلق به اخلاق و شگرد متصوفه در كلي و مبهم گويي شويد!
3ـ بايد دانست كه عرفان و تصوف كاملا مجزا و متمايز از همديگرند؛ اگر چه متصوفه فعلاً ادامه حيات خود را در خلط حدد و ثغور آن دو مي دانند! همانگونه كه در مقاله مذكور اشاره شد، تصوف جريان بدل و موازي سازي اي است در مقابل مكتب اهل بيت(ع) و از اين رو است كه معصومين(عليهم السلام) بارها و بارها با صراحت خطر آنها را گوشزد و طريقه آنها را مخالف طريقه حقه خود دانسته اند؛ چنانكه امام رضا(ع) مي فرمايد: «كسي دم از صوفيه نمي زند مگر از روي خدعه يا گمراهي و يا [در خوشبينانه ترين وجه] از روي حماقت».
و اما منشأ عرفان ناب شيعي، سنت ـ قولي، فعلي و تقريري ـ همين معصومين عليهم آلاف التحيه و الثناء است كه ريشه در قرآن دارد. عرفاي حقه در طول تاريخ مظلومانه تشيع كم نبوده و نيستند، ولي در كمال ادب و بي اعتنايي به دنيا و با نهايت بي ادعايي و دوري از حاشيه روي، خالصانه به هدايت خلق مشغول بوده و هستند، همچون: مقدس اردبيلي، سيد مهدي بحر العلوم، سيد علي شوشتري، ملا حسينقلي همداني، سيد احمد كربلايي، ميرزا جواد ملكي تبريزي، شاه آبادي، ميرزاعلي قاضي تبريزي، سيد هاشم حداد، علامه طباطبايي و در اين زمانه ... كه هيچ عاقل و منصفي ـاز جمله جنابعالي ـ هرگز آنها را نمي تواند صوفي بنامد. اين بزرگواران هيچگاه دكّان و دستگاهي به نام مجعول «خانقاه» در مقابل مسجد عَلَم نكردند، بلكه در طول حيات طيّبه خود مصداق حقيقي حديث قدسي «اوليايي تحت قبابي لايعرفهم غيري» بودند. پس نقد ما از تصوف و مدعيان عرفان، جسارت به ساحت مقدس معرفت و عرفان ناب شيعي و اولياء نيست، و به قول حافظ: «نقد صوفي نه همين صافي بي غش باشد!»
به صراحت بايد گفت که صوفيه ناگزير از آنند كه حداقل خود را با ادعاهاي مكتبشان منطبق كنند. نمي شود بزرگان آنها در هر مراسم و محفلي اين حديث قدسي ـ پيش گفته ـ را ورد زبان خود داشته باشند و چنان نشان دهند كه خود مصداق اعظم آنند ولي هر كدام از آن مدعيان جداگانه با صدها بوق و كرنا و مريد و به ضرب انواع ترفندها، به عرضه خود در تختگاه و دستگاهي به نام خانقاه باشند!!