دو ناشنیده از شهید مدرس
نمایش در رجانیوز و فردانیوز و ص اخبار روزنامه جمهوری اسلامی
دیروز که به مناسبتی صفحات تقویم آذرماه امسال را ورق می زدم، با دیدن «10 آذر، سالروز شهادت آیت الله سید حسن مدرس» به یاد دو خاطره منتشر نشده ای افتادم که چند سال پیش مرحوم علامه کمالی دزفولی از آن شهید بزرگوار برایم نقل کرده و من هم نوشته بودم. مناسب دیدم که با مراجعه به دفاتر دهگانه مصاحباتم با آن پیر فرزانه، آن دو تحفه را به عنوان پاسداشت سالیاد آن مجتهد مجاهد، پیشکش شما ارباب فضل و فرزانگی کنم. و اما:
بعد از ظهر یکی از آخرین روزهای تیرماه 1382 شمسی، استادم، عالم متضلع، علامه حاج سید علی کمالی دزفولی (متولد 1290 ش/ متوفای 1383 ش)، طبق قرار همیشگی و پس از پایان جلسه مقابله، تصحیح و ویرایش دوره کامل و 44 دفتری تفسیر ترتیبی «تفسیر قرآن برای همه» اثر فارسی و در دست چاپ ایشان، که شش سال به درازا انجامید، دو دیگر از وقایع و خاطرات ناب خود را برایم نقل کرد. ایشان فرمود: امروز می خواهم دو خاطره جالب و ناگفته از مرحوم آیت الله سید حسن مدرس (اعلی الله درجاته) به نقل از شاگرد ایشان، استادم مرحوم آیت الله حاج میرزا هادی معزّی (ره) برایت تعریف کنم؛ پس بنویس:
1. «استادم، مرحوم حاج آقا میرزا هادی معزّی که مردی بسیار صمیمی و مهربان و خوشرفتار بود، گاه از سوانح دوران تحصیل در نجف، برایمان نقل می کرد از آنجمله فرمود: مرحوم آقا سید حسن مدرس [شهید آیت الله مدرس، متولد 1239 ش ـ شهادت 1316 ش] در مجلس درس آخوند خراسانی [صاحب کفایه الاصول]، سخنگوی اول بود. با صراحت و محکم مطالب خود را ابراز می کرد، از آنجمله روزی در مجلس درس، سخن در این باره می رفت که دوشنبه ای را به مناسبتی تعطیل کنند ولی آخوند علی رغم اصرار زیاد طلاب، زیر بار نمی رفت و قبول نمی کرد، بلکه فرمود: «می ترسم اگر این یکی[دوشنبه] برود، آن دو تا [اشاره به سه شنبه و چهارشنبه که آخرین روزهای درسی هفتگی حوزه اند] هم برود»؛ که ناگهان مدرس از جای خود جستنی کرد و محکم و رسا و با لحنی خاص گفت: «آقا! تو بگذار این یکی برود، ما نمی گذاریم آن دوتا برود»! که یکباره کلاس درس بهم خورد.
2. «حاج میرزا هادی معزّی که خود از شاگردان مرحوم شهید مدرّس بود، باز خاطره ای از سوانح نجف و شاگردیش در محضر مدرس برایمان نقل کرد که: در یکی از ایام، خدمت استادمان مرحوم مدرّس به همراه گروهی از شاگردان با پای پیاده ـ چنانکه معمول بودـ از نجف به کربلا رهسپار شدیم. شبِ اول در خان [کاروانسرای] «شور» توقف کردیم. یکی از ایوانها را جاروب کرده، پلاس [گلیم/ فرش] خود را در آن پهن نموده و نشستیم. در این موعد، موکبی [گروهی پیاده و سواره که در رکاب پادشاه و یا مقامی عالی رتبه می باشند] عظیم به خان وارد شد. معلوم شد «فرمانفرما» [میرزا عبدالحسین فرمانفرما، متولد 1231ش ـ متوفی 1318 ش، حاکم چند ولایت کشور در عصر قاجار و وزیر عدلیه و یکی از نخست وزیران محمد علی شاه] است که از طهران به زیارت عتبات عالیات مشرف شده. نوکران او پس از آبپاشی و جاروب، چند ایوان را به فرشهای قیمتی مفروش کرده و مخدّه ها [پشتی] گذاشتند و آنگاه فرمانفرما با حواشی اش [اطرافیانش] وارد شد و نشست. چون چشمش به ما، که در ایوان روبروی آنها بودیم، افتاد، مستخدمش را به سویمان فرستاد. او آمد و پس از سلام، دست مرحوم مدرّس را بوسید و گفت: آقا عرض سلام دارد و تقاضا می کند که برای صرف شام تشریف بیاورید. فوراً مدرس جواب داد: سلام برسانید و عرض کنید: خیلی ممنون، ما هم لقمه نانی داریم که با دعای خیر برای ایشان صرف می کنیم؛ و بهر حال قبول نکرد. ما شاگردان که جرأت نداشتیم حرفی بزنیم، اما در دل می گفتیم که ای کاش استاد ما را از غذاهای سلطنتی محروم نمی ساخت.
صبح فردا، همان مستخدم، با سینی ای در دست که بشقابی پر از لیره با پارچه ای کشیده بر آن، در میانش بود، از طرف فرمانفرما به تعداد هر کدام از ما یک لیره عثمانی هدیه آورد و با احترام تقدیم مرحوم مدرّس کرد. استاد باز هم با همان اظهار امتنان، هدیه را نپذیرفت و ما بار دیگر در دل برای از دست رفتن این هدایا، تأسف خورده و اعتراض داشتیم.
پس از استراحت، از خان شور حرکت کرده و صبح علی الطلوع، به اطراف کربلا رسیدیم. در آنجا بعضی از اَعیان و تجّار، ویلا [خانه ییلاقی مجلل/ باغ و ساختمان] داشتند. معلوم شد، صاحب یکی از ویلاها از پشت بام ما را دیده است. بلافاصله خادم خود را دمِ در و سَرِ راه ما فرستاد و از جانب آقایش ما را دعوت به استراحت در آن ویلا نمود. این بار، برخلاف انتظار، آیت الله مدرّس قبول کرد و در حالیکه ما متعجب بودیم، با دست به ما شاگردان اشاره کرد و گفت: بفرمایید داخل! پس از دخول و نشستن، میزبان ناشتایی [صبحانه ای] اعلی برایمان آورد. مرحوم مدرس باز فرمود: بسم الله، میل کنید! و ما حسابی دلی از عزا درآوردیم. پس از صرف ناشتا و برداشتن سفره، با کمال تعجب دیدیم یک سینی آوردند که بشقابی در آن بود و به تعداد هر یک از ما طلبه ها «دو لیرة عثمانی» در آن گذاشته بود! چون سینی را جلوی آقا گذاشتند، رو به ما فرمود: بردارید، چون آن یکی را برای رضای خدا برنداشتید، خداوند آن را مضاعف به شما داده است».
گفتگویی قرآن پژوهانه
با استاد بهاء الدین خرمشاهی
او به تنهایی یک پژوهشگاه است! کمتر اهل قلمی را در تاریخ معاصر ایران می توان شناخت که چنین پرکار و ـ به ظاهرـ پراکنده کار و البته چون او دارای کارنامه ای پر برگ و بار باشد. او هرچه می کارد، بهترینش را برداشت می کند. قرآن پژوه، ادیب، زبان شناس، عر فان و فلسفه پژوه، نقّاد، شاعر، مصحح، حافظ و سعدی شناس، مترجم ـ قرآن و متون عقلی و ادبی از دو زبان عربی و انگلیسی ـ، سرویراستار، طنز پرداز و و و چهرهای چند وجهی و جذاب از مؤسّس بنیاد دایرةالمعارف تشیّع و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی استاد بهاءالدین خرمشاهی (متولد 1324 قزوین) به نمایش مینهند که نمونه آن را در این روزگار به سختی می توان یافت. تنها پس از مشاهده فهرست آثار استاد، افزون بر هفتاد و پنج اثر وزین علمی، اعم از تألیف، تصنیف، تصحیح و ترجمه همچون: دانشنامه قرآن و قرآنپژوهی(دو جلد)، قرآنپژوهی (هفتاد بحث و تحقیق قرآنی)، قرآنشناخت، ترجمه قرآن کریم( با پانوشت توضیحی و واژه نامه)، ترجمه پژوهی قرآن(در دست انتشار)، فرهنگ موضوعی قرآن مجید، قرآن و مثنوی، تفسیر و تفاسیر جدید، ترجمه درآمدی به تاریخ قرآن (وات و بل)، جهان غیب و غیب جهان، چهارده روایت، حافظنامه(دو جلد)، ذهن و زبان حافظ، حافظ حافظه ماست، تصحیح دیوان حافظ، تصحیح کلیات سعدی، کتیبهای برباد، چشمها را باید شست، سیر بیسلوک، انسانم آرزوست، در خاطره شط، فرصت سبز حیات، از سبزه تا ستاره، فرهنگ انگلیسی ـ فارسی(شش جلد)، پوزیتیویسم منطقی، ترجمه دین و فرهنگ (میرچا الیاده)، ترجمه علم و دین (ایان باربور)، ترجمه عرفان و فلسفه(استیس)، ترجمه تاریخ فلسفه (کاپلستون) و انتشار بیش از هزار مقاله پژوهشی، در فرهنگنامهها، دایرةالمعارفها و مطبوعات تخصصی، تازه به جان کلام ادیب و مترجم نکته سنج قرآن، سید علی موسوی گرمارودی پی می بریم که در مراسمی از سر غبطه اظهار داشت: به جرأت می توان گفت که نکیر و منکر هرگز از اتلاف عمر بهاءالدین خرمشاهی نخواهند پرسید!
و اما، جایگاه متعیّن استاد خرمشاهی در علوم و معارف اسلامی، به ویژه تحقیقات گسترده و عمیق ایشان در پژوهش های بنیادین قرآنی، ما را برآن داشت تا به هر روی، راهی به بهره وری از بیان و بنان استاد بجوئیم. آنچه پیش روی شماست، محصول گفتگویی مفصل است که در دو بخش استاد کریمانه تقدیم این کمترین کرد تا تحفه معرفتی باشد مر مخاطبان فرهیخته ماهنامه معارف را. از یاری دوست فاضلم جناب علیرضا کمالی نیز سپاسگزارم.
1. در سایه آفتاب(قسمت اول گفتگوی قرآن پژوهانه با استاد بهاء الدین خرمشاهی، شماره 56 ماهنامه معارف )
2. هم از آفتاب گویم (قسمت دوم و پایانی گفتگوی قرآن پژوهانه با استاد بهاء الدین خرمشاهی، شماره 57 ماهنامه معارف )
شعرِ بیدروغ
یادمان دکتر قیصر امین پور
(متن کامل در روزنام های: اطلاعات و جمهوری اسلامی و سایت آفتاب)
ما که این همه برای عشق/ آه و نالهی دروغ میکنیم/ راستی چرا / در رثای بیشمار عاشقان ـ که بی دریغ ـ/ خون خویش را نثار عشق میکنند/ از نثار یک دریغ هم/ دریغ میکنیم؟!
اِنّ مِنَ الشعرِ لَحکمَه
یک سال گذشت. شاعر لحظههای ایثار و خلاقیت، ادیب فرزانه انقلاب و نظریهپرداز برجسته انقلابِ ادبی ما، دکتر قیصر امین پور، در هفتمین روز آبان برگریز 86 پَرِ پرواز به ملکوت اعلی گشود و رفت؛ «از رفتنش دهان همه باز/ گویا گفته بودند/ پرواز/ پرواز».
قیصر به شعر دست یافته بود. او نماینده متشخص، بلکه نماد برتر نسل ادبای پیشرو و آیندهدار زبان فاخر فارسی بود که نگاهش آفاق ادب ایران زمین را می کاوید؛ اما دریغا و هزاران افسوس که بیش از این مجال اتمام «حرفهای ناتمام» خود را نیافت و «درگذشت او آرزوهایی را خاک کرد».
گرچه «طول» عمر قیصر زیاد نیست، اما به گواهی کارنامه پربرگ و بار 48 ساله او، از «عرض» و عمقی شایسته برخوردار است. او پدیده شعر معاصر بود و نوید آن را میداد که به یک استثناء تبدیل شود.
قیصر کانِ ذوق، سلیقه و خلاقیت بود؛ با زبانی سهل و ساده، بیانی تازه، لحن و صدایی شاعرانه، معصومیت و یکرنگی کودکانه، صمیمیتی سیال و نهفته در ضمیر، متانت و وقاری شایسته استادی، و و و ؛ "بگو قافیه سست یا نادرست/ همین بس که ما ساده صحبت کنیم ..."
امین پور از ارکان شعر معاصر و محبوبترین شاعر انقلاب و مؤدبترین ترانهسرای روزگار ماست. شعرش مملو از خلوص، سرشار از صداقت و لبریز از یکرنگی است؛ چراکه زبانش، پاک و حکمتآموز و شعرش بیدروغ است.
قیصر نزدیکترین شاعر به شعرش بود و شاید راز ماندگاریش همین باشد. آنچنان که میگفت، بود و آنگونه که مینمود. او از "قافِ عشق" آغاز و به "دستور زبان عشق" ختم نمود؛ سوای از سوداگرانی که با قاف، به آخر خط عشق رسیدهاند؛ "و قاف/ حرف آخر عشق است/ آنجا که نام کوچک من/ آغاز میشود."
نوع سلوک قیصر چنان بود که شعرهای نغز و پر مغز او تنها یکی از فضائلش به شمار میرفت. آزادگی و دینداری او مَثَل زد بود. در حوزه معنا و معنویت هم تازگی داشت؛ البته بیهیچ تظاهر و ریایی.
قیصر و رویشهای ادبی انقلاب
امینپور در آغازین سال پیروزی انقلاب اسلامی و در بدو ورود به دانشگاه تهران، جذب حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامی شد و به حلقه شاعران جوان و انقلابی کشور که از اقصی نقاط ایران در این حوزه گردآمده بودند، درآمد. قیصر به همراه یاران خود، زنده یاد سلمان هراتی، روانشاد سید حسن حسینی، استاد جواد محقق و شماری از شعرای تازه دیروز و ادبای پخته امروز، جنبشی را به نام انقلاب ادبی آغازید که اینک و پس از قریب به سه دهه، آثار میمون و میوههای خوش طعم آن را در گلستان فرهنگ شاهدیم. جوانان این حلقه ادبی، به تعبیر زعیم ادبپرور ما (ادام الله ظله) "نخستین رویشهای زیبا و مبارک انقلاب در عرصههای شعر بودند" و البته نقش قیصر در این میان چنان بود که "بخش مهمی از طراوت و جلوه این بوستان، مرهون ظهور و رشد آن عزیز" است.
در آن سالیان، حوزه هنری مأمن و ملجای یاران جوان و بیرنگ انقلاب شد. سلمان و سید حسن و قیصر، خطی به امتداد شمال تا جنوب ترسیم کردند. هراتی از شمال و حسینی از میان و امین پور از جنوب ایران، چونان رودخانههایی خروشان به هم پیوستند و دریایی از معارف ادبی ـ انقلابی را پدید آوردند.
قیصر و دفاع مقدس
قیصرِ ملک ادب معاصر، مسیحای شعر انقلاب ما نیز بود. دهه دوم و سوم حیات او مصادف شد با دفاع جانانه و مقدس رزمندگان اسلام از مرزهای کشور. او فرزند شهر ایثار، دزفول، بود و به دارالمؤمنین به عنوان مظهر استقامت میبالید و بر مظلومیت او میگریست؛ "میخواستم شعری برای جنگ بگویم/ شعری برای شهر خودم دزفول/ دیدم که باید لفظ ناخوش موشک را به کار برد/ اما موشک زیبایی کلام مرا کاست".
اگر سخن از ادبیات دفاع مقدس و حتی واژه ناخوش "جنگ" به میان آید، بیتردید قیصر را باید سرآمد سرایندگان آن دانست. شعرهاى دوران جنگ امین پور، از نوادر ادبیات دفاع و پایدارى است که همه بیان شور برخاسته از شعور و تشخیص بجای او میکنند. به یاد آوریم اولین سرودههای به یادمانی او را در مجموعه "تنفس صبح" که در آن، سلاح سرد سخن را به تنهایی در مقابل دشمن زبان نفهم، کارساز نمیبیند: "مىخواستم شعرى براى جنگ بگویم/ دیدم نمىشود/ دیگر قلم زبان دلم نیست/ باید زمین گذاشت قلمها را/ دیگر سلاح سرد سخن، کار ساز نیست/ باید براى جنگ/ از لوله تفنگ بخوانم/ با واژه فشنگ ...."
امین پور بر تلّ خاک خرابههای شهر موشک خوردهاش، "قصه جنگ" را چنین حکایت میکند:
موسیقى شهر بانــــگ "رودارود"است
خنیــــاگرى آتش و رقـــص و دوداست
برخاک خرابهها بخوان قصــــــــــه جنگ
از چشم عروسکی که خونآلود است
قیصر هماره بهترین نیّت را، تصمیم بر شهادت در راه خدا میدانست:
اگرچه نیــــت خوبی اســـت زیســتن اما
خوشا که دست به تصمیم دیگری بزنیم
قیصر، شاعر انتظار
قیصر را باید شاعر چشم به راه یا "شاعر انتظار" نامید. سرودههای امام زمانی او از طربانگیزترین نمونههای موجود است؛
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
میجویمت چنـــــــان که لب تشنــه آب را
محو توام چنــــان که ستاره به چشـم صبح
یا شبنــــــم سپیـــــــــدهدمان آفتـــــــاب را
بیتابم آنچــــــنان که درختــــــــان برای باد
یا کودکان خفتـــــــه به گهـــــــــواره تاب را
بایستهای چنــــــــان که تپیـــــدن برای دل
یا آنچـــــــنانــکه بال پریـدن عقـــــــــاب را
حتــــــــــا اگـر نباشــــی، میآفرینــــــمت
چونانکـــــــــه التـهاب بیابان ســـــــراب را
ای خواهشـی که خواستنیتر ز پاسخی
با چـون تو پرسشی چه نیـازی جــواب را
او در شعر"روز مبادا" خطاب به مولایش(ارواحنا فداه) میگوید: ... وقتی تو نیستی/ نه هستهای ما/ چونان که بایدند/ نه بایدها/ مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را/ با بغض میخورم/ عمری است/ لبخندهای لاغر خود را/ در دل ذخیره میکنم!/ باشد برای روز مبادا/ اما/ در صفحههای تقویم/ روزی به نام روز مبادا نیست/ آن روز هر چه باشد/ روزی شبیه دیروز/ روزی شبیه فردا/ روزی درست مثل همین روزهای ماست/ اما کسی چه میداند ؟/ شاید! / امروز نیز روز مبادا باشد !
سالها پیش، مرجع عالیقدر آیت الله العظمی صافی گلپایگانی ضمن تجلیل از سروده امام زمانی امین پور با مطلع:
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی / زسمت مشرق جغرافیای عرفانی
با تضمینی زیبا به استقبال شعر وی رفته و سرود:
زهی جمال رخش کرده پرتو افشانی
به ماه چارده و آفتـــــــــاب رخشانی
قیصر، شاعر دردهای انسان
شعر، سلوک عاشقانه قیصر بود. شاعری در نظر او، معنایی دیگر داشت. او "شاعر دردهای مردمی" بود. از این زاویه، معادلیابی و واژهگزینیهای قیصر، شایسته بازبینی است. سعی او در به کارگیری واژههای مردم کوی و برزن، بر غنای شعر فارسی افزود. با زبانی ساده و روان، صمیمی و خودمانی، با لحن و لهجه مردم کوچه و بازار سخن میگفت و شگفتا که با همان، نکتهسنجان را مبهوت کلام سحّار خود میکرد: از من گذشت/ اما دلم هنوز/ با لهجه محلی خود حرف میزند/ با لهجه محلی مردم/ با لهجه فصیح گل و گندم (خورشید روستا).
دلمشغولی او، بازی با واژهها، تعزیهگردانی شعر و سرگردانی خواننده نبود. آثارش همیشه از نعمت طراوت و تازگی، سرشارند و از بوى کهنگى بدور؛ چرا که روح شاعری قیصر در پاسخ به دغدغههای انسان امروز میشکفت. در شعر"نان و غم نان" میگوید: "وقتی جهان از ریشه آدم/ و آدم از عدم/ و سعی از ریشههای یأس میآید/ وقتی یک تفاوت ساده در حرف/ کفتار را به کفتر تبدیل میکند/ باید به بیتفاوتی واژهها/ و واژههای بیطرف/ مثل نان دل بست/ نان را از هر طرف بخوانی/ نان است.... "
وی در پاسداشت شعر و شاعری، توصیههایی فروتنانه به همکاران میکرد:
این حنجره این باغ صـــــدا را نفروشــــید
این پنجـــره این خاطرهها را نفروشــــید
تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچـــــــه راز خـــــدا را نفروشــــــید
قیصر در سال 1367 در شعر "عصر جدید" از مجموعه "آینههاى ناگهان"، فضاى افسونزده و خالی از یقین و ایمان جهان معاصر را چنین به نقد میکشد: "ما در عرصه احتمال به سر مىبریم/ در عصر شک و یقین/ در عصر پیش بینى وضع هوا/ از هر طرف که باد بیاید/ در عصر قاطعیت تردید/ عصر جدید/ عصرى که هیچ اصلى/ جز اصل احتمال، یقینى نیست ..."
قیصر شعر را از سر سیری و پس از آروغهای روشنفکرانه نمیزد. او در نوشتن زندگی میکرد، بیافاده میگفت و بجا و با احساس میسرود؛ توامان با رنجی طاقتفرسا و جسمی مجروح؛ "شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید/ مگر مساحت رنج مرا حساب کنید"
رنج، قیصر را به مرزهای تجرید رسانده بود؛ و چنان شد که نام دیگرش را "درد" میگفت: "دردهای من/ جامه نیستند/ تا ز تن در آورم/ چامه و چکامه نیستند/ تا به رشتهی سخن درآورم/ نعره نیستند/ تا ز نای جان بر آورم/ دردهای من نگفتنی/ دردهای من نهفتنی است/ دردهای من/ گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست/ درد مردم زمانه است/ مردمی که چین پوستینشان/ مردمی که رنگ روی آستینشان/ مردمی که نامهایشان/ جلد کهنهی شناسنامههایشان/ درد میکند/ من ولی تمام استخوان بودنم/ لحظههای سادهی سرودنم/ درد میکند/ ... دردهای پوستی کجا؟/ درد دوستی کجا؟/ این سماجت عجیب/ پافشاری شگفت دردهاست/ ....دست سرنوشت/ خون درد را/ با گلم سرشته است/ پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟ ... / دفتر مرا/ دست درد میزند ورق/ شعر تازهی مرا/ درد گفته است/ درد هم شنفته است/ پس در این میانه من/ از چه حرف میزنم؟/ درد، حرف نیست/ درد، نام دیگر من است/ من چگونه خویش را صدا کنم؟"
و عاقبت شاعر متعهد و خلاق انقلاب، با دلی خسته از بازیهای تکراری زمانه، و با انبوهی از خاطرات ترک خورده، "لحظههای کاغذی"خود را سرود و رفت:
خســــتهام از آرزوهـــــا، آرزوهـــای شـــــــعاری
شوق پــرواز مجـــــــــازی، بالهـــای اســــتعاری
لحظههای کاغــــذی را روز و شــــب تکرار کردن
خاطــــــــرات بایـــــــــگانی، زندگـــیــهای اداری
آفتاب زرد و غمگـــین، پلــــههای رو به پایــــــین
سقفهای سرد و سنگین، آســـــمانهای اجــاری
با نگاهی سرشکسته، چشمـــــهایی پینهبسته
خسته از درهای بسته،خسته از چشمانتظاری
صندلیهای خمیــــده، میزهای صــــفکشـــــیده
خندههای لب پریــــده، گریههـــــــای اختــیاری
عصر جدولــهای خالی، پارکــــهای این حـــوالی
پرسههای بیخــــــیالی، صندلیـــــهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنــــــــجاق کردم
شنبههای بیپناهی، جمــــــعههای بیقراری
عاقبـــــت پرونـــــــــدهام را با غـــــبار آرزوهــــــا
خاک خواهد بســــت روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالــــی من، صفحــــــه باز حـــــــوادث
در ستون تسلـــــیتها نامی از ما یادگـــــــاری
در کوی مدعیان
(نمایش در فردا نیوز و متن کامل در ماهنامه معارف)
در آمد
در سالهای اخیر، رواج پدیده اوهام و خرافه، رونق بازار عرفانهای مجازی و معنویتهای فانتزی، گسترش طریقتهای منهای شریعت، رشد شبه عرفانهای ژلهای با انواع طعمهای شهوت، شهرت و ثروت و گرمی بازار مکاره مدعیان دروغین، به ویژه متمهدین (مدعیان دروغین مهدویت)، رشد فزاینده و البته نگران کنندهای یافته است. روزی نیست مگر آنکه از یک سوی، نفیر گوسالهای سامری به گوش میخورد و خواه ناخواه با ادعاهای گزاف چند کلّاش نظر کرده و مدعی خود خوانده مواجه میشویم؛ تا آنجا که کسی به مطایبه گفت: هر چند روزی، یک امام زمان نو ظهور به اوین میآورند!
جواهر فروشان به کنجی خموش
چه گرم است بازار شلغم فروش!
البته باید اذعان نمود که این روند، مختص به ایران و یا کشورهای اسلامی نیست، بلکه گرایش به معنویتهای مجازی در مغرب زمین نیز، رونق گرفته است؛ چراکه معنویت، گمشده دنیای معاصر است. واقعیتی به نام «خلاء معنویت»، علی رغم احساس شدید تشنگی انسان معاصر به حقایق ماورای طبیعت، هم دست قدرتهای سیاست پیشه را برای بهره برداری از این خلاء باز مینهد و هم تشبث به هر حشیش و یا سیرابی با هر سرابی را برای این انسان حیران توجیه میکند. آری، نسل تشنه معنویت، عطش خود را با سرابهای عرفان نما فرو مینشاند.
در بازار گرم مدعیان، بنجلهای خرافه و عرفانهای بدلی، فرصت عرضه مییابند و این سیکل عرضه و تقاضا تا همواره وجود «جهل» و «ظلم»، در جهان ادامه خواهد داشت. میلتون، پرکارترین محقق در حوزة جامعهشناسی ادیان نوپدید، مینویسد: «بیش از دو هزار فرقة معنویتگرا در آمریکا و بیش از دوهزار جریان معنویتجو در اروپا هست که درصد کمی از آنها مشترکند.»
جنگ نرم افزاری، فاز سوم رویارویی
حقیقت آن است که جریانهای به ظاهر معنویت گرا، چه در قالب فردی و یا گروهی و چه از نوع سنتی ـ مانند تصوف ـ و چه از نوع وارداتی آن ـ مانند عرفانهای غربی و شرقی ـ در «فاز سوم» رویارویی استکبار جهانی با انقلاب نوپای اسلامی، احیا و روانه میدان کارزار با بنیانهای عقلانی و اعتقادی آن شده اند. در فاز اول، دامن زدن به اختلافات قومی و هدایت و حمایت از فعالیتهای استقلال طلبانه اقوام غرب و جنوب ایران، و در فاز دوم، «جنگ گرم/ سخت افزاری» در دستور کار دشمنان قرار داشت که عاقبت از این حربهها طرفی نبستند.
«تهاجم فرهنگی» بلافاصله پس از پایان جنگ تحمیلی و در آغاز دهه دوم انقلاب، به عنوان فاز سوم پیکار غرب، به کار گرفته شد و بدین ترتیب «جنگ سرد/ نرم افزاری» همه جانبهای که دو دهه به درازا انجامید، آغاز شد. در این فاز، دشمن دریافت که به جای جبهه گیری علنی، رویاروی بنیانهای نظام، باید چون موریانه در جان آن بنیادهای عقلی و عقیدتی رخنه کند و با حربه شبه مذهب، به جنگ مذهب رود.
مسخ محتوای دین، بی رنگ و بو کردن اعتقادات مذهبی، حیرانی و سرگردانی انسان معاصر، رهایی انسان سرگشته در برهوت خلسههای مجازی،...، هدف عمده این نوع تهاجم بوده است. البته «جنگ روانی» دشمن به عنوان مکمل آن در این دو دهه، هرگز فراموش نگشت.
مهدویت و دشمنان آن
«نماد سرخ عاشورا» و «نگاه سبز انتظار» در همیشه تاریخ اسلامی، مولفههای اصلی حیات و پویایی تشیع بوده اند؛ و بدیهی است که دشمن در میدان پیکار با تفکر شیعی، این دو پایه اساسی را در تیررس مستقیم شلیک خود قرار دهد. البته «موعودگرایی» به عنوان نقطه تعامل و اشتراک تمام ادیان آسمانی، در جهان غرب نیز با آسیبهای جدی، دست به گریبان است. مباحث «آخرالزمانی»، «آرماگدون» و «پایان تاریخ»، هر روز در مغرب زمین گرم تر و البته بحرانی تر میشوند. تنها میتوان با سیری گذرا بر سیمای منجی در سینمای غرب، عمق فاجعه را دریافت.
مدعیان صدر اسلام
در لابلای صفحات تاریخ پر نشیب و فراز اسلامی، دست سیاست پیشگان طاغوتی در فرقه سازیهای مذهبی، مشهود است. ترفند سیاست بازان اموی ـ به ویژه در عهد معاویه ـ در موازی سازی برای خاندان رسالت و رقیب تراشی برابر ائمه هدی، در پیدا و پنهان تاریخ اسلامی، به وضوح قابل رؤیت است. جعل جماعتی به نام «زهّاد ثمانیه» و کرامت سازی برای آنان، نمونهای از مرجعیت سازی بدلی سیاست ورزان اموی برای دور کردن امت از درب خانه علی(ع) و فرزندان او بود و این همه، به گواهی مجامع روایی فریقین، علی رغم تأکید مدام پیامبر(ص) برای حصر امامت در اهل بیت عصمت و طهارت و نهی امت از پیروی ائمه باطل بوده است؛ «معاشر الناس، انّه سیکون من بعدی ائمه یدعون الی النار و یوم القیامه لاینصرون».
پدیده رهبران ضلالت ـ که به آتش دلالت میکنند ـ همپای امامان هدایت و به موازات مأموریت الهی آنان، پدیدار شد. فتنه امامت دروغین جعفر کذّاب، فرزند امام هادی (ع)، که پدر او را «نمرود» ولی او خود را «نوح» مینامید، یکی از آن بسیارِ ماجراهاست. مهدویت نیز به عنوان عصاره امامت، از کید و یا جهالت موازی سازان مصون نماند.
سامریان عصر غیبت
اگر چه تا قبل از ولادت حضرت امام زمان(عج)، مدعیان بیشتر از نوع متمهدین ـ مدعیان شخص مهدی(ع) ـ بودند، اما این بار پس از ولادت حضرت، و دقیقاً از اواخر عصر غیبت صغری، نغمههای مدعیان «بابیت» و «سفارت» امام، ساز شد. با اینکه حضرت چهار نماینده یکی پس از دیگری معین فرموده بود، باز کسانی بودند که به موازات آنان ادعای نیابت و سفارت حضرت را داشتند؛ با اینکه نامههایی از جانب امام(ع) در رد و تکذیب آنها صادر شده بود.
ادعای سفارت حضرت از زمان شیخ محمدبن عثمان عمروی، سفیر دوم امام مهدی(ع)، آغاز شد. نخستین مدعی بابیت امام، « ابو محمد شریعی بود. شیخ طوسی در کتاب الغیبه، در بابی مستقل به نام و مشخصات برخی از این مدعیان اشاره کردهاند.
متمهدین صوفی
عرفانهای تکلیف گریز، همان صورت امروزین طریقتهای مستقل از شریعت متصوفه سنتی است. روشن است که همه جریانهای خرافه گرا و از جمله صوفیه، تمام موفقیت خود را مرهون زودباوری کسانی است که میزان عقل و وحی را در سنجش و راستی آزمایی اعمال و سخنان اعجاب آور آنان نادیده می گیرند.
تأمل و بررسی ـ هرچند گذرا ـ در اصطلاحات متصوفه، به ما ثابت میکند که جعل بسیاری از القاب این طایفه، ریشه در ادعاهای گزاف آنان در امر ولایت و مهدویت دارد؛ برای مثال، میتوان از عناوین «قطب»، «غوث» و «غوث اعظم» نام برد؛ چنانکه جواد نوربخش، رهبر یکی از سلاسل صوفیه نعمت اللهی، در وجه تسمیه «قطب» مینویسد: «از آن رو که انسان کامل است و جهان علم و معرفت الهی پیرامون محور وجود او میچرخد»!! در حالیکه این معنا تنها برای ائمه اطهار(ع) تحقق می یابد.
برخی از فرق صوفیه با تقسیم بالسویه «ولایت» میان رهبران خود و امامان معصوم(ع)، به جعل «ولایت قمریه» و «ولایت جزئیه» اقطاب، در عرض «ولایت شمسیه» و «ولایت کلیه» ائمه معصومین (ع)، دست یازیده تا بدین ترتیب هم «پدیده ولایت بدون امامت» را رسمیت بخشیده باشند و هم ماهیت عقیدتی فرقههای خود را بیش از پیش نمایان کنند. طرح عنوان «عالم صغیر» برای قطب در مقابل عالم کبیر؛ یعنی امام معصوم(ع)، نشان دیگری از گزافه گویی برخی از طوایف صوفیه میکند تا آنجا که در شأن «عالم صغیر» مینویسند: «پس آن اخباری که در غیبت حضرت قائم وارد شده، تمام آنها در عالم صغیر [قطب] جاری خواهد بود»!!
از آن رو که خاستگاه و رستنگاه تصوف، جهان و جغرافیای تسنن بوده است، فرق دراویش به تأسی از مکتب خلفاء، بعضاً به «ولایت نوعیه» رهبران خود معتقدند و لذا چندانکه باید به «ولایت شخصیه» ائمه اطهار(علیهم السلام) وقعی نمینهند! این انحراف، زمینه ساز ظهور متمهدین صوفی گردید. در تاریخ تصوف کسانی که ادعای «مهدویت نوعیه» کرده اند، کم نبوده اند؛ به عنوان مثال، در قرن هشتم درویش محمد نوربخش ـ سر سلسله نوربخشیه و ذهبیه از سلاسل معرفیه ـ به نام مهدی موعود خروج کرد اما به دست امیر تیمور گورکانی گرفتار و تأدیب گردید!
مدعیان عصر ارتباطات
برای تفنن هم که باشد، اصطلاح «مدعیان دروغین» را در اینترنت جستجو کنید، تا با انبوه آمار و اخبار این اخوان الشیاطین، در صفحات سایتها و خبرگزاریها برخورید. در اینجا تنها برای نمونه با چند سامری عصر ارتباطات، آشنا میشویم:
1. سید حسین کاظمینی بروجردی، روحانی نمای بیسوادی که به ضرب زبان چرب و قیافه غلط انداز خود، جماعتی از جهال را با خود همراه کرده و مدعی ارتباط با امام زمان(عج) بود؛ اما پس از دستگیری اعتراف کرد که به جای امام زمان با علیرضا نوری زاده ـ ضد انقلابی فراری و عامل سرویسهای غرب ـ ارتباط داشته است! و ماهانه بیش از 50 میلیون تومان از این راه کسب درآمد میکرد!
2. مرد همیشه پنهان عراقی که مدعی بود سید حسنی است! در لوحی تصویری که از او به دست آمد، وی را در پوششی یک دست سبز و نقابی سفید بر صورت، در زیر عکس منتسب به یکی از ائمه(ع) نشان میدهد که میگوید: «ایران کربلای ثانی است و من وظیفه خطیری بر عهده دارم؛ وظیفه من بستر سازی برای ظهور است»! پس از سقوط صدام، تعدادی از اتباع عراقی مقیم ایران، در حالیکه لباسهای بلند مشکی و شالهای سبز دربر داشتند، پس از نماز جمعه شهرهای تهران و قم، شعارهایی در حمایت از او به عنوان سید حسنی، سر دادند! این کذاب فعالیتهای خود را در کرج، اصفهان، تبریز، مشهد و شیراز گسترش داد. از جمله دستورات وی به مریدان ذکر اینگونه صلوات بود: «اللهم صل علی آقا سید»! او مدعی بود که طی الارض میکند و زنان مریدش نیز بر وی محرمند! پس از دستگیری علاوه بر اعتراف به ارتباط نامشروع با مریدان، معلوم شد که دانشجوی سابق دانشگاه بصره بوده است. به اذعان استاندار بصره، هدایت گروه او را رژیم صهیونیستی به عهده داشته است!
3. روز 12 دی ماه 1386 خبری بر روی خروجی خبرگزاریها قرار گرفت مبنی بر اینکه فردی به نام عبدالرضا.ق با معرفی خود به عنوان امام زمان، به همراه تعدادی از بستگانش در مقابل نهاد ریاست جمهوری منتظر ملاقات با رئیس جمهور است! وی اظهار داشت پیامی برای دکتر احمدی نژاد در دو محور دارد؛ یکی اصلاح وضع اقتصادی و دیگر برچیدن مراسم عزاداری سیدالشهداء! پس از دستگیری و بازجویی معلوم شد که دو برادر این مدعی در سالهای گذشته به اتهام اقدام تروریستی، مجازات شده اند و تعدادی از فرزندانش در خارج از کشور به سر میبرند.
4. خانمی به نام ف.الف برای جمعی از مریدان زنش ادعا میکرد که همسر آینده امام زمان است! وی مدعی بود که با اقدامات و تألیفاتش به تنهایی 40 سال زمان ظهور حضرت را به جلو انداخته است!
5. شیادی دیگر بیش از 40 نفر ساده اندیش را برای انجام مناسک حج در تپههای اطراف هشتگرد احرام پوشانید! و روزی سه نوبت خود و مریدانش به سجاده خالی منسوب به امام زمان اقتدا میکرد! وی مدعی سیر و سیاحت در عوالم هستی به همراه امام زمان و در سفینه ایشان بود!
راه رهایی
باید دانست که:
1. اگر چه نمیتوان منکر رؤیت حضرت شد، اما باید دانست که ملاقات با امام زمان(عج) ـ در صورت صحت ـ یکسویه است و نه دو سویه؛ یعنی اینگونه نیست که هرگاه مدعی اراده کند، بتواند مشرف شود. پس ادعای تشرف و مشاهده ارادی، با مبانی اعتقادی ما ناسازگار است.
شاید فلسفه صدور روایاتی که بر طرد ادعای تشرف ـ علی رغم اثبات تشرف برخی از بزرگان ـ تأکید دارند، برای جلوگیری از رواج بازار مکاره مدعیان دروغین باشد، تا بدین وسیله هر کذابی نتواند کالای تقلبی خود را عرضه کند.
2. اگر چه تشرف فیزیکی و یا رویت بصری حضرت فضیلت است؛ اما اصل و یا لیاقتی منحصر به فرد نیست، چراکه اولاً معرفت و بصیرت در شناخت جایگاه، حقوق و عمل به دستورات آن حضرت، اصل است؛ «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه» و ثانیاً به گواهی مستندات تاریخ مهدویت، تاکنون برخی از مسیحیان، کلیمیان و اشخاص غیر مسلمان و یا غیر شیعه ـ بنا بر مصالحی ـ شرف حضور یافته اند که واجد لیاقت چندانی نبوده اند.
3. مدعی نیابت، سفارت، نمایندگی و ابلاغ دستور خاص امام زمان(عج)، طبق نص صریح توقیع مبارک حضرت، مفتری و کذّاب است. حضرت در نامهای خطاب به آخرین نایب خاص خویش، تأکید فرمودند که هرکس ادعای «مشاهده» نمود، او را تکذیب کنید. البته در توضیح و تفسیر این فراز از توقیع مبارک باید خاطر نشان نمود که منظور از تکذیب مشاهده کننده، تکذیب اصل رویت نیست بلکه تکذیب مشاهدهای است که صاحب آن ادعای رویت ارادی و طرفینی داشته باشد. نکته ظریف آن است که «مشاهده» بر وزن مفاعله است و حاکی از یک عمل طرفینی مثل معامله میباشد که اراده هر دو طرف در آن امر دخیل باشد؛ فتأمل.
4. مکتب اسلام، مکتب «اصالت کمال» است نه مکتب اصالت رنج و ریاضت و یا مکتب اصالت کرامت. اگر چه ریاضت، موجب تقویت و قدرت نفس میشود اما این قدرت، نسبتی با حقانیت ندارد. پس بر فرض صحت ادعای مدعیان در انجام امور خارق العاده، باید دانست که اولاً: خلق کرامت و یا قدرتمندی در شکستن قواعد طبیعت و یا ارتباط با موجودات نامریی، دلیل بر مشروعیت و در نتیجه حقانیت مدعی نخواهد بود و ثانیاً: قدرت در ارتباط گیری با موجودات نادیدنی و یا تواناییهای غیر طبیعی، به گواهی اخبار مستند، از کفار، فجار، فاسقان و انسانهای بی دین نیز بر میآید. نیروی برخاستن از زمین و یا پرواز در آسمان که حشرات ضعیفی چون سوسک نیز قادر بر آنند، چه حقانیت و مشروعیتی را برای عامل آن میتواند به بار آرد؟! همه میدانند که مرتاضان هندی و یا شخصی مانند دیوید کاپرفیلد، که در جلوی دوربینهای خبرگزاریهای سراسر جهان از دیوار چین رد شد، چنان کارهای شگفتی انجام میدهند که مدعیان دروغین جامعه ما در خواب نیز قدرت بر تصور آنها ندارند!
5. در مجموع می توان گفت: وجه مشترک فکری تمام این مدعیان و گروههای خرافه: الف) التقاط در اعتقادات ب) نگاه سکولاریستی، به دین و دنیا ج) تساهل و تسامح شدید دینی ـ مذهبی د) نگاه پلورالیستی، به عنوان جوهره اندیشه و عمل آنهاست. میتوان گفت که این فرقهها، تبلور عینی ادعای«صراطهای مستقیم» هستند. در این مسیر مدعی متمهد، قطب، مرتاض، ساحر،... و خلاصه هر راهی برای وصول به حقایق متکثر، سفارش میشود؛ و حال آنکه سفارش خداوند «وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ» است.
اللهم انا نرغب الیک فی دوله کریمه، تعزّ بها الاسلام و اهله و تذّل بها النفاق و اهله
پینوشتها در اصل مقاله مندرج در ماهنامه معارف،شماره 59 موجود است.
استثنایی که به قاعده تبدیل نشد
اندوهیاد اولین سالگرد ارتحال[1] علامه مکتب پژوه آیت الله سید مرتضی عسکری، از برجسته ترین محققان مکتب اهل بیت و از استثنائاتی که باز هم به قاعده تبدیل نشد، فرا رسید. در این مجال نمی خواهم که قلم را در سوگ او بگریانم، بلکه تنها به ذکر این نکته بسنده می کنم که چهره هایی چون امام خمینی، علامه طباطبایی، علامه مطهری، علامه سید محمد باقر صدر، علامه جعفری و علامه عسکری استثنائاتی بودند که هنوز به قاعده تبدیل نشده اند. رحلت عالمانی چنین حقا جبران ناپذیر است؛ چرا که حوزه و دانشگاه ما دیرزمانی است که از نخبه پروری بازمانده اند. آنان نخبگی و پیشرو بودن خود را نه مدیون روزمرگی حوزه اند و نه دانشگاه والّا نه امام عزیز به خاطر دل مشغولیش به فلسفه و عرفان تکفیر می شد و نه علامه طباطبایی به دلیل خدمات صادقانه اش به قرآن تضحیه[2]. مطهری و دیگرانی از این دست، خودخواندگانی بودند که به واسطه نگاه جامع بین خود به دین، دغدغه شان نه فقه تنها بود و نه ادبیات.
گرچه ظهور فقهای جوان و جامع نگری چون امام خمینی در حوزه نوپای قم با اندوخته هایی عمیق از علوم مختلف اسلامی نوید آینده ای درخشان می داد اما همچنان به ثمر نشستن این نهال نو شکفته محتاج خون دل خوردن های بسیار بود. زمانی نه چندان دور را از یاد نبرده ایم که می رفت تا چاپ تصحیح انتقادی علامه طباطبایی از بحارالانوار در حوزه یکسونگر نجف تحریم شود و چنین شد که علامه از ادامه کار بازماند و تا جلد نهم پیشتر نرفت. نجف مرکز حوزه علمی تشیع آن روزگار، بیشتر به یک دانشکده فقه و اصول می مانست تا دانشگاه علوم اسلامی. جاافتادگی اندک و نسبی قرآن، عرفان، برهان و روش های نوین حدیث پژوهشی در حوزه های ایران و پس از آن در دانشگاه، مدیون مجاهدت های خالصانه امام و علامه و دیگر ستارگان این منظومه فکری چون عسکری است. در این بین غربت علامه عسکری اگر از همه بیشتر نباشد، کمتر نیست. در آغاز راه مرحوم عسکری جوان، با دنیایی از آمال و آرزوها به خاطر سنت شکنی در برنامه های حوزه و تدریس علوم و معارف قرآن ـ که به مثابه ذنب لایغفر بود ـ مجبور به ترک حوزه مقدس قم شد و رهسپار دیار نجف گشت.
خاستگاه اصلی علامه عسکری تحقیق و پژوهش در تاریخ اسلام و حدیث بود؛ امری که تا مدتها در حوزه به محاق فراموشی رفته بود. اسلام تنها در فقه تجلی می یافت و زدودن غبار غربت از چهره زیبای قرآن و رفع گرد شبهت از صورت فریبای مکتب حیاتبخش اهل بیت (ع)، وجهه همت عالمان ـ جز نوادری چون علامه طباطبایی، علامه امینی و علامه شرف الدین ـ قرار نمی گرفت. مدتها بود که دیگر از مرزبانان بصیر حدود عقیدتی و ثغور فکری تشیع سراغی نبود. گویی مظلومیت نهج البلاغه و صاحب آن ـ گرچه هنوز که هنوز است، جزو دروس رسمی حوزه ها نیست! ـ تمامی نداشت. هنوز عامه مسلمین از توطئه سازمان یافته دشمنان اهل بیت در صدر اسلام، مبنی بر ممنوعیت نقل و نگارش حدیث، از بیم نشر فضائل و حقوق خاندان وحی، با حربه «حسبنا کتاب الله»، مطلع نبودند. هنوز جاعلین شبیه ساز حدیث، با طرح موازی سازی « شجره ملعونه » در مقابل « شجره طیبه » ـ در نظر مسلمین موجه جلوه می کردند. هنوز بسیاری از برادران جماعت فاجعه حدیث سوزی و تبعید و شکنجه روایتگران امین پیامبر(ص ) را باور نداشتند. هنوز بسیاری از جوانان مکتب اهل بیت (ع)، حماسه حدیث خوانی میثم تمار را بر دار و ابوذر غفاری را در تبعید و رشید هجری را در حین غوطه خوردن در خون خود، نشنیده بودند. آری ! روایت تاریخ اسلام و حکایت مکتب مظلوم تشیع، چنین سرگذشتی داشت.
اما علامه عسکری راه را شناخته، کمر همت را بر انجام وظیفه محکم بسته و سلاح نظریه و مناظره در دست گرفت و بدینسان جمع میان علامه امینی و سید شرف الدین نمود. وی در این راه از هیچ مجاهدتی فروگذار نبود؛ چنانکه خدماتش به جهان تشیع هم چنان جاری و ماندگارند.
برملا ساختن اساس کذب افسانه هایی چون «عبدالله بن سبا» که جز به منظور بی بنیاد جلوه دادن مکتب حقه تشیع ساخته و پرداخته نشده بود و ارائه ده ها اثر وزین پژوهشی به مجامع علمی جهان اسلام همچون: خمسون و مئه صحابی مختلق (یکصد و پنجاه صحابی ساختگی، سه جلد)، احادیث ام المومنین عـائشـه (نقش عایشه در تاریخ اسلام)، القرآن الکریم و روایات المدرستین (سه جلد)، قیام ائمه باحیاء الدین (چهارده جلد)، دورائمه فی احیا السنه، الصحابی و عدالته، خلفا المدرستین، در راه وحدت (ترجمه سردارنیـا) ـ که همه مورد ستایش و پذیرش عالمان منصف اهل سنت نیز قرار گرفته اند ـ نشان از ماندگاری آن فرزانه دارند.
بر هودج خیال و خاطره
گرچه در این سالیان، چندین بار توفیق رفیق بنده بود تا در تهران و دزفول، محضر علامه راحل را درک کنم اما هرگز حلاوت جلسه بیاد ماندنی پنجشنبه مورخ 17/8/1380 را از یاد نمی برم . آن روز عصر در دانشکده اصول دین دزفول، علامه مکتب پژوه عسکری، منتظر علامه قرآن پژوه سید علی کمالی دزفولی بود. قبل از آن ملاقات، آیت الله کمالی بنده را فرموده بود: «آقای عسکری بر شیعه حق بسیار دارد و بر دزفول به خاطر بنیانگذاری دانشکده اصول دین در این شهر، حق مضاعف؛ لازم است که هرگاه به دزفول تشریف آوردند، به دیدار ایشان برویم».
با هماهنگی مدیر محترم دانشکده اصول دین، جناب حجت الاسلام عطار، ترتیب جلسه ای در دانشکده داده شد. صحنه ملاقات آن دو فرزانه دیدنی و درس آموز بود. لدی الورود علامه عسکری در حالیکه کتاب «شناخت قرآن» اثر علامه کمالی را در دست داشت و انگشت خود را به عنوان علامت در لای صفحه ای از صفحات آن قرار داده بود، همزمان با اظهار سلام، آغوش باز کرد و به طرف میهمان خود آمد؛ اما علامه کمالی با تواضع و احترام تمام و در میان نگاه های مبهوت حاضران به زحمت ـ به علت کهولت ـ خم شد و در میان اصرار زیاد خود و انکار شدید علامه عسکری، بر دستان ایشان بوسه زد! و متقابلا علامه عسکری احتراماتی معمول داشت که اشک از چشمان هر بیننده ای سرازیر می شد و....
در ابتدای سخن مرحوم کمالی که می دانست آقای عسکری سال ها در ایام طلبگی در سامرا اقامت داشت، رو به ایشان فرمود: «بنده سنه 1316 خورشیدی در عتبات بودم و سفری به سامرا داشتم و خدمت صاحب مستدرک سفینه البحار رسیدم و از محضرشان مستفیض شدم». بلافاصله علامه عسکری فرمود: «می دانی که آن مرحوم خاتمه المحدثین آیت الله میرزا محمد شریف تهرانی، پدربزرگ مادری بنده بود؟» علامه کمالی پاسخ داد: «خیر، اتفاقاً آن زمان طلبه ای سید و جوان همچون دستیار علمی در خدمتشان بود که گاه برایشان کتابی می آورد و یا عبارتی پیدا کرده و می خواند». علامه عسکری فوراً با شوق و لبخند فرمود: «آن طلبه جوان من بودم».
صحنه های جالب و بیاد ماندنی ای اتفاق می افتاد. پس از قدری و با اولین سئوال، جلسه به یکباره به گفتمانی علمی تبدیل شد. علامه عسکری که همچنان انگشت خود را لای کتاب شناخت قرآن داشت، آن صفحه را باز کرد و از نویسنده کتاب در مورد نحوه استناد ایشان به حدیثی در ذیل مبحث «جمع قرآن» سئوال نمود و آیت الله کمالی نظر خود را داد. این نشست علمی زمانی به اوج خود رسید که مرحوم کمالی به مصاحب فرزانه خود رو کرد و گفت که این مجال را مناسب طرح دو دغدغه فکری خود می بیند و فرصت طرح آنها را می طلبد. علامه عسکری با اشتیاق استقبال کرد. آیت الله کمالی فرمود: دو مسئله مهمی که مدتهاست به آنها می اندیشم و معتقدم که به آسانی قابل حل نیستند، اگر چه براین باورم که با ژرفنگری و کنکاش در قرآن می توان جواب آنها را دریافت، اما امروز آن دو را در محضر شما مطرح می کنم و از شما می خواهم برداشت خود را بفرمایید و آن عبارتند از: اول) «ذلک فضل الله یوتیه من یشا» (21 حدید) است که امثال این آیه در قرآن فراوان می باشد و سئوال این است که طبق نص قرآن این بخشش با مشیت خداوند است و معلل بودن مشیت به علتی هم دشوار خواهد بود. البته نصوص قرآن هم موید این مطلب است که جزا مسبوق به عمل است و وقتی از نظر استقراء هم ملاحظه می کنیم، می بینیم که در بسیاری موارد توفیق برای عمل خیر اصلا مربوط به صدور عملی خاص از جانب شخص نیست؛ زیرا اگر باشد تسلسل لازم می آید که آن هم باطل است؛ و مولوی هم به این مسئله اشاره دارد که:
داد او را قابلیت شرط نیست بلکه شرط قابلیت داد اوست
دوم) عدم انطباق جزا با بزه و به عبارتی عدم تناسب گناه با کیفر در آخرت است. بنا بر ظاهر برخی آیات، تناسبی بین گناه با تنبیه و عذاب نیست مثلا «ان جهنم کانت مرصادا للطاغین مابا لابثین فیها احقابا» (21 تا 23 نبا) یا «ان الذین کفروا بایتنا سوف نصلیهم نارا کلما نضجت جلودهم بدلنهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب » (57 نسا). البته برخی از دیگر آیات اینها را وِتو و بلکه جبران می کنند. به نظر بنده جز با تحقیق و سنجش مثقالی و بلکه ذره ذره در آیات رحمت و عذاب، راه حل قرآن به دست نمی آید! شما چه می فرمایید؟
و مباحثه علمی و صریح آن دو فرزانه پیرامون این دو مسئله، بیش از یکساعت و نیم به طول انجامید و در پایان که نشان می داد هر دو بزرگوار از استدلالات همدیگر قانع نشده اند، توافق کردند که ادامه آن را به مجالی دیگر موکول نمایند. و اما تأسف شدید بنده هم از بابت عدم فراهم آمدن مجالی دیگر برای ادامه این مباحثه علمی و هم از عدم ظبط فیلم و صوت این نشست پربها توسط متولیان دانشکده، هنوز پابرجاست. البته بنده و آقای عطار با دوربین عکاسی غیر حرفه ای خود چند تصویر از این دیدار برداشتیم که مشاهده می فرمایید.
والسلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیاً
[1]. علامه عسکری در شامگاه 25 شهریور ماه 1386 درپی بیماری کلیوی و در سن نود و چهار سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به ملکوت اعلی پیوست.
[2] . استاد شهید مطهری در سال 1341 در یکی از سخنرانی هایش داستانی تأسف برانگیز را تعریف می کند: «یکی از فضلای خودمان در حدود یک ماه پیش مشرف شده بود به عتبات. می گفت خدمت آیت الله خویی سلّمه الله تعالی رسیدم، به ایشان گفتم: چرا درس تفسیری که سابقاً داشتید، ترک کردید؟ ... ایشان گفتند موانع و مشکلاتی هست در درس تفسیر، گفت من به ایشان گفتم: علامه طباطبایی در قم که به این کار ادامه دادند و بیشتر وقت خودشان را صرف این کار کردند، چطور شد؟ ایشان گفتند: آقای طباطبایی تضحیه کرده اند، یعنی آقای طباطبایی خودشان را قربانی کردند، از نظر شخصیت اجتماعی ساقط شدند و راست گفتند. »(مطهری، مجموعه آثار، ج 24، ص534).
آقای رئیس جمهور، مسئـلهٌ !
(درج در سایت بازیاب و در صفحه 3 _ داخلی روزنامه جمهوری اسلامی)
آقای رئیس جمهور! بنده مدتی است که مملو از سئوال شده ام! لطفاً مرا ـ به عنوان یکی از دوستان بی مزد و منت دولت نهم ـ دریابید! خواهشمندم چون گذشته قدری شفاف پاسخگو باشید، بلکه حقیر و بسیاری از دوستاران خود را از این مخمصه وارهانید.
آقای دکتر! چرا از همان ابتدا تکلیف همه را روشن نمی کنید و حد یقف بی پروایی معاون خود آقای مشایی را برای ملت مشخص نمی نمایید تا هم دولت را از حواشی راحت کرده باشید و هم ملت بتواند آسوده تر آستانه تحمل خود را با میزان ناسنجیده های جناب ایشان هماهنگ کنند؟! به نظر می رسد حدود و ثغور هزینه کردها و موج آفرینی ها و ماجراجویی های غضنفرهای[1] دولتی، برای دولت مردمی و عدالتخواه نهم، در نزد متولیان امور اجرایی معلوم و معین باشد؟!
نمی دانم آیا جناب رئیس جمهور و مشاوران محترمشان، بازتاب های ـ داخلی و بین المللی ـ و تبعات منفی سخنان نسنجیده ای چون افاضات مکرر مشایی[2] را برای دولت و ملت ایران سنجیده اند؟! آیا مشخص است که چه کسی و یا چه کسانی و با چه هزینه ای متولی امحاء آثار منفی و مسئول خنثی کردن چنین مین های کاشته شده در مسیر حرکت تعالی بخش انقلاب ما خواهند بود؟!
آقای دکتر! خوب می دانم و می دانیم که دولت عدالتخواه نهم در فرصت سه ساله اخیر خدمتگزاری چه جفاها، ملامت ها و نامردی ها که از دست دشمنان قسم خورده خارجی و فریب خوردگان داخلی کشیده است؛ اما متأسفانه باید قبول کرد که در تدراک این حجم سنگین آتش تهیه دشمن، سهم دوستان نادان و فتنه انگیزان بی غرضی چون مشایی، کم نبوده و نیست! آیا در این باره سوء استفاده «الشرق الاوسط» از اظهارات جنجالی معاون خود را شنیده اید؛ آنجا که با استناد به آن گفته ها، ادعا می کند: «نمی توان ایران را برای اینکه می خواهد با امریکا و اسراییل رابطه خوبی داشته باشد ملامت کرد! اکثر کشورهای عربی نیز روابط خوبی با امریکا و اسراییل دارند»!!! و هشدار آقای رئیس جمهور و هشدار که حکیمان گفته اند: «بر زمینت می زند نادان دوست[3]».
جناب آقای احمدی نژاد! خدا وکیلی عقلای دولت هیچ محاسبه کرده اند که ایجاد چنین حاشیه امن و بلکه حصار امنیتی برای مسؤل نامتعادلی که اسیر زبان و هوای خود است، در پایان فرصت چهارساله دولت و به وقت محاسبه، چه قیمت گزافی را به پای مجموعه دولت خواهد نوشت؟! آیا اصرار و لجاجت معاون رئیس جمهور بر قول باطل خود در سایه اغماض و نادیده انگاری حضرتعالی، دهن کجی بر اجماع مراجع[4] ، نمایندگان[5]، صاحب نظران[6] و توده های مردم انقلابی و ارزشمدار ایران و بلکه جهان اسلام، تفسیر نخواهد شد؟! آیا نکته بینان، حضور پررنگ مشایی را در کنار شما در جریان دیدار از ترکیه و سپس به هنگام پرتاب موشک ماهواره بر «سفیر امید» ـ که از سیمای ایران و منطقه به نمایش درآمد ـ کاملاً تصادفی خواهند پنداشت و یا آن را پاسخ رئیس جمهور به انتظارات به حق و منطقی مردم غیرتمند، قلمداد خواهند کرد؟! آیا می انگارید قاطبه جریان اصولگرای منتقد به اظهارات امثال مشایی، با جوابیه اخیر شما که فرمودید: «دولت نهم، دولت کار است و وقت خود را با پاسخ دادن به موج سازیهای سیاسی تلف نمیکند[7]» اقناع گشته اند؟ آیا واقعاً ملت فهیم و خویشتندار و زعمای نیک اندیش و بیدار حوزه های علمیه، باید همه، سر تمکین به سخنان سربالای مشاور رسانه ای رئیس جمهور فرود آرند و تعبداً بپذیرند که:«آقای مشایی یک چهره ارزشی و انقلابی است» و «مساله آقای مشایی با تذکر قابل حل است و استعفا یا برکناری او مد نظر نیست[8].»!!! آقای رئیس جمهور عدالتمدار! با دوستان به از این باش که با خلق جهانی!
آقای دکتر! بی پرده بگویم که اصلاً میزان ارادت شما به شخص آقای مشایی، با این رکورد شکنی دولت نهم در برکناری اعضای کابینه، برای من و ـ به گواهی اعتراضات بی سابقه ـ برای قاطبه دوستاران شما، قابل هضم نیست! دعا می کنم که روزی به این باور نرسم که آن ارادت شما نه از سر اعتقاد که از دل انتساب بر می خاسته است؟! پس کجاست آن شعارهای تبلیغاتی دوران انتخاباتی احمدی نژاد، در ضدیت و مبازه با تبارگرایی حاکمان و باندبازی گروه های به قدرت رسیده؟! نکند در این چند سال اخیر ما شاهد قرائتی نوین از اصولگرایی هستیم و خود نمی دانیم؟!
آقای دکتر! راستی، از همه اینها گذشته، تعریف شما از اصولگرایی چه بود؟! هذه مسئله!
«از جواب خواستن پشیمان گشته ایم/ مرحمت فرموده ما را حس کنید»!
پاورقی:
[1]. اشاره به یادداشتی منتقدانه و از سر درد دارد که چند روز پیش با زبان طنز و با عنوان «اسفندیار یا غضنفر؟!» نوشتم اما بنا بر مصالحی همان روز آن را آرشیو کردم.
[2]. گزیده ای از سخنان اخیر معاون رئیس جمهور، رئیس سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی، رئیس شورای عالی ایرانیان خارج از کشور، رییس مرکز عالی جهانی شدن، مامور ویژه رئیس جمهور در نظارت بر سیاست ها و عملکرد وزارت خانه های نفت، نیرو و ... جناب مهندس اسفندیار رحیم مشایی را جهت ملاحظه و قضاوت دوستان، ذیلاً می آوریم:
الف) «این انحراف است که کسی زیبایی را در فرار از انسانها جستجو کند. هنوز فکر میکنند روسری یک ذره تکان بخورد، همه عالم به هم میریزد در حالیکه این توهمه، دروغه. ... زیبایی وسیله شیطان نمیشود. این منطق، خیلی وارونه است. در زیبایی و علم باید خدا را جستجو کرد؛ عرفان این است».
ب) «مردم آمریکا از برترین ملت های دنیاهستند».
پ) «بنده به حرفهایم افتخار میکنم و آنها را اصلاح نمیکنم؛ بلکه هزار مرتبه دیگر نیز تکرار میکنم. مردم ایران با مردم آمریکا فرقی ندارند. ما با همه مردم دنیا دوست هستیم، حتی مردم آمریکا و اسرائیل. با افتخار میگویم که این اظهارات را ضرب در هزار کنید. این اظهارات را هیچ گاه خلاف نمیدانم».
ت) «دوره آنکه کسی بخواهد دینی را بر دنیا حاکم کند، گذشته است».
د) در جواب منتقدان: «کسی که جیبش پر است نیازی به شلوغ کاری ندارد.» «خوشگلها با هم دعوا نمیکنند، اما سر خوشگلها دعوا میشود!»
و) در جواب200 نماینده منتقد خود، در نامه ای خطاب به رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس: «هرچند برخورد سیاسی برخی سست عنصران و واماندگان و منفعلان و بریدگان راهی برای شکاف در صفوف انقلابیون و ارزشمداران جستجو کرده است، اما این مکری است که به نتیجه نخواهد رسید.»
ه) « این که مسلمانها بگویند کار ما درست است بقیه اشتباه میگویند یعنی 5/5 میلیارد انسان را از دایره انسانیت خارج کنیم. این درست نیست. به تمام نمازهایی که خواندهام قسم میخورم منطقی که صفبندی میکند باطل است، باطل است، باطل است».
ی) «این حرفهایی که بنده میزنم عین آموزههای دینی است. هر کسی شک دارد برای بحث 100 ساعته آماده هستم».
[3]. فردا نیوز: 28/5/1387.
[4]. ورود بی سابقه مراجع عظام در این قضیه از جمله اظهارات صریح آیت الله العظمی مکارم شیرازی و آیت الله العظمی نوری همدانی و نیز موضع گیری ائمه جمعه و جماعات سراسر کشور.
[5]. موضع گیری رئیس مجلس و طومار 200 امضایی نمایندگان خطاب به رئیس جمهور درباره ضرورت برکناری مشایی.
[6]. موضع گیری احزاب و گروه ها، شخصیت های برجسته کشوری و لشکری، صاحب نظران سیاسی، فرهنگی و دینی و ارباب جراید.
[7]. 30/5/87 در ششمین همایش گرامیداشت هفته جهانی مساجد.
[8]. 30/5/87.
|
||
|
||
ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی |
<script src="http://mjmafi1.googlepages.com/clock30.js" language=javascript>>