گفتگوهای مهدوی
خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران
به میمنت فرخنده زادروز قطب عالم امکان، ولی الله الاعظم (عج) سلسله گفتگو هایی با موضوع موعود گرایی و مهدویت و یک دانشنامه مجازی مهدوی، تقدیم شما می شود. در این مصاحبات تخصصی که به سفارش «ماهنامه معارف» ـ ویژه اساتید معارف اسلامی دانشگاه های کشور ـ در ظرف یک سال گذشته انجام گرفت، موعودگرایی در ادیان آسمانی و دیگر فرق اسلامی، با عناوین ذیل، بررسیده شد:
1. «ماشیح» منجی موعودِ یهود (گفتگو با دکتر یونس حمامی لاله زار، رئیس اسبق انجمن کلیمیان ایران، شماره 50 ، آبان 1386).
2. بازگشت مسیح (گفتگو با اسقف رمزی گرمو، اسقف اعظم کلیساهای ایران، شماره 51).
3. موعود از نسل فاطمه است (گفتگو با دکتر شیخ الاسلام کردستانی، مفتی برجسته شافعی ایران، شماره 52).
4. مهدویت از منظر وهابیت، قسمت اول و قسمت دوم(گفتگو با مستبصر دکتر عصام العماد، شماره58 و 59، مرداد ـ شهریور و مهر 1387).
اسفندیار یا غضنفر؟!
به دلایلی مدتی سعی کرده بودم از فضای وبلاگ نویسی به دور باشم، که خود حکایتی مفصل دارد، اما «گاف» جدید پاشنه آشیل دولت نهم[i] جناب اسلام شناس[ii]، مهندس اسفندیار رحیم مشایی رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، مرا به واکنش واداشت، به ویژه آنجا که لجوجانه به تکرار «سوتی»های چند ماه گذشته خود پرداخته و ساده لوحانه ابراز داشت:
«بنده به حرفهایم افتخار میکنم و آنها را اصلاح نمیکنم بلکه هزار مرتبه دیگر نیز تکرار میکنم که ما آحاد مردم دنیا را دوست داریم و این افتخار ماست ...مردم ایران با مردم آمریکا فرقی ندارند[!]. ما با همه مردم دنیا دوست هستیم حتی مردم آمریکا و اسرائیل[!!][iii]. ... بنده پیش از این نیز گفتهام که مردم آمریکا از نظر ارتباطات از برترین ملتهای دنیا هستند[!!]. با افتخار میگویم که این اظهارات را ضرب در هزار کنید[!]. این اظهارات را هیچ گاه خلاف نمیدانم».
با شنیدن اخبار اسفبار استقبال گسترده رسانه های غربی و رژیم صهیونیستی از اظهارات نسنجیده فوق، ناخداگاه به تشابه عجیب «اسفندیار» دولت فعلی با «غضنفر» فوتبالیست چپ پای سالهای نه چندان دور شهرمان که همیشه از او به عنوان بازیکن شماره 12 حریف نام می بردند، پی بردم. به نظرم آمد بهتر است به جای پاسخ های معمول دندانشکن، به شیوه ای دیگر به بازخوانی قصه عبرت آموز 22 سال پیش بپردازم؛ باید که شیوه سـخنم را عوض کنم شد شد، اگر نشد دهنم را عوض کنم
مارادونانه هِل، غضنفرَ گِر!
و اما؛ در سال 1986 تیم ملی آرژانتین پس از فتح مقتدرانه جام جهانی مکزیک، به همراه کاپیتان افسانه ای خود دیگو آرماندو مارادونا برای انجام یک بازی دوستانه در مقابل تیم منتخب دزفول، فاتح سوپر جام باشگاه های دنیا، وارد دارالمونیین شد! ساعتها قبل از شروع مسابقه، ورزشگاه شهید مجدیان، جای سوزن انداختن نداشت و هزاران جوان تماشاگر دزفولی یک صدا تیم محبوب و بهترین تیم فوتبال تاریخ شهرشان را تشویق می کردند. با ورود مارادونا به زمین چمن، گویی استادیوم به یکباره با این شعار بر سر او منفجر شد: «دیگو، دیگو تیمتو وردارو برو! دیگو، دیگو تیمتو ... ». در آغازین دقایق شروع مسابقه، اضطراب و ترس در چهره و بازی ستارگان آرژانتینی مشهود بود. بازی هماهنگ دزفولی ها با شوت های سرکش کاپیتان شلال نژاد تکمیل می شد تا هر بار تماشاگران هیجان زده، تمام قامت به خیال گل پیروزی قیام کرده باشند. در نیمه اول، آرژانتین و مارادونا قافیه را باخته و کاملاً خنثی شده بودند. زمان دقیقه 35 بازی را نشان می داد که «غضنفر» دفاع چپ پای تیم دزفول مقتدرانه با تکل زیبای خود، مارادونا را در ضد حمله اش ناکام گذاشت اما پس از مهار توپ و با چرخشی صدوهشتاد درجه ای!! در حالیکه سر به زیر داشت با گام هایی بلند و در میان بهت و ناباوری 75 هزار تماشاگر حاضر و میلیونها بیننده تلویزیونی، همچون فشنگ به سمت دروازه خودی نفوذ کرد و پشت هجده قدم، با ضربه ای سنگین توپ را به تیر افقی دروازه دزفول زد!!! چشم های از حدقه بیرون زده تماشاگران دوآتشه و سکوت سهمگین ورزشگاه و شرم و بی تابی غضنفر از این اتفاق، گویای همه چیز بود. با اشاره مربی و دلجویی کاپیتان، به سرعت تیم بازسازی و بازی از سر گرفته شد تا دوباره طوفان دزفولی ها برپا شود. بازی به دقیقه 40 خود نزدیک می شد و علی رغم برتری دزفولی ها بر توپ و زمین، هنوز توپی از دروازه میهمان نگذشته بود. تیم دزفول برای رهایی از ناهماهنگی چند بازیکن ضعیف خود، و جهت تسریع در نیل به نتیجه، دست به یک تغییر تاکتیکی زد و این بار هر سه تعویض خود را یکجا انجام داد! اما غضنفر همچنان در میدان باقی بود!!
برخلاف انتظار هر چه بازی به دقایق پایانی نیمه اول خود نزدیک می شد، باز ناهماهنگی بازیکنان دزفول، به ویژه در خط دفاع، نگران کننده تر می شد تا جایی که هربار غضنفر، به تنهایی می رفت تا گل پیروزی تیم حریف را به ثمر برساند!! اگر چه به سبب اشتباهات مکرر غضنفر دروازه دزفول با خطرات جدی تهدید می شد اما راه تعویض او نیز بسته شده بود! لذا مربی چاره کار را در این دید که از کنار زمین با داد و فریاد های ناهنجار خود خطر غضنفر را مدام به دفاع کناری او گوشزد کند و از هم تیمی او بخواهد که به جای مهار مارادونا، غضنفر را مهار کند! نقطه اوج خطر زمانی بود که مربی دزفول با خشم و غضب به دفاع خود پرخاش کرد و گفت: « د یتیم فِگری! مارادونانه هل، غضنفرَ گِر!»[دیگر بی پدر شده نحس! مارادونا را رها کن و در عوض غضنفر خودمان را بگیر!] اما کار از کار گذشته بود چراکه در دقیقه 42 غضنفر خیال همه را راحت کرد و در یک لحظه پس از تصاحب توپ و با دریبل دو یار کناری خود، با یک استارت انفجاری و پشت سر گذاشتن سه بازیکن هم تیمی خود، توپ را از لای پای دروازه بان به تور دروازه دزفول چسباند!! و سر مست از این پیروزی در حالیکه بازیکنان حریف برای تشکر و ابراز احساسات به دنبال او می دویدند، به سمت زمین مقابل دوید!! ... و دیگر ورزشگاه ماتم زده شهید مجدیان در دقیقه44 ، سراغی از طرفداران صد آتشه خود نداشت بلکه همچنان به تعداد صندلی های خالی ورزشگاه افزوده می شد! در دقیقه 45 و قبل از به صدا درآمدن سوت پایان نیمه، آمار پنجاه هزار صندلی خالی از بلندگوهای استادیوم اعلام شد!!!
توصیه
یک ضرب المثل ورزشی می گه: «با 10 بازیکن بازی رو مساوی کنی بهتر از اونیه که حریف با 12 بازیکن بازی رو ببره!!»
پاورقی:
[i] . وقتی "اسفندیار" ، "پاشنه آشیل" می شود: http://www.fardanews.com/fa/pages/?cid=56193
[ii]. چندی پیش جناب رئیس جمهور از معاون خود آقای مهندس مشایی به عنوان یک اسلام شناس نام برده بود!!
[iii] . الف) نظر امام خمینی(ع) درباره مردم اشغالگر قدس: «شهید فتحی شقاقی، قبل از ملاقات با امام(س) به قم رفته و با شخصی که در آن زمان جایگاه و مسؤولیت مهمی داشت، ملاقات کرده بود. در این ملاقات، آن آقا رهنمود داده بود که «شما نباید با غیر نظامیان و عناصر رژیم صهیونیستی کاری داشته باشید» و آنان را از بخشی از عملیات نهی کرده بود. هیأت فلسطینی، خیلی متعجب و آشفته شده بودند، چون این نظریه با توجه به جنایتهای بیحد صهیونیستها در کشتار فلسطینیها اعم از کوکان و زنان و مردم عادی به هیچ وجه منطقی نبود. روز بعد که خدمت امام(س) رسیدند، حضرت امام(س) بهرغم بیاطلاعی از ملاقات قبلی، در ضمن صحبتهایشان بر همین نکته تأکید کردند و با صراحت فرمودند «یهودی در کشورهای دیگر، با یهودی در فلسطین اشغالی فرق میکند. همه یهودیانی که در فلسطین اشغالی اسکان داده شدهاند در حکم همان سربازان و اجزاء رژیم غاصب هستند و برخورد با آنها همانند برخورد با سربازان اسرائیلی است.» که هیأت فلسطینی با این موضعگیری امام بسیار دلگرم و خوشحال شده بودند. (حجت الاسلام رحیمیان نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران در گفتگو با نشریه «شاهد یاران»).
ب) نظر مقام معظم رهبری درباره مردم اشغالگر قدس: رهبر انقلاب در چهارم تیرماه سال 1375 نیز فرمودند: « اساساً دولت غاصب صهیونیستی، متّکی بر یک ملت نیست! ملت ساکن آن مناطق، ملتی است که امروز آواره است! اسراییل، از اوّل با ظلم و آدمکشی، با دروغ و فریب به وجود آمده است. در آن روز یک عدّه افراد زورگو و متجاوز، با پشتیبانی دولت انگلیس به منطقه فلسطین آمدند. اهالی آن منطقه را بیرون کردند و ... خانههای آنها و وطن آنها در اختیار کسانی است که از اروپا، از استرالیا، از آمریکا، از آسیا و از آفریقا به آنجا رفتهاند و یک ملت جعلی و دروغین به وجود آوردهاند و در آنجا به نام یک ملت، زندگی میکنند و دولتی هم دارند! اساساً چنین ملتی، وجود و هویّتی ندارد.»
تمنّای نگاه
ضمن تبریک خجسته زاد روز میلاد امیر مومنان حضرت علی (ع)، مناسب دیدم که دو غزل زیبا و منتشر نشده از شاعری جوان به نام مرحوم سید عبدالوهاب الیاسی متخلص به «حباب» تقدیم شما کنم؛ باشد که بدین وسیله هم انبساط خاطر شما فراهم گردد و هم موجبات شادی روح آن فقید شود.
و اما؛ حباب، شاعر جوان و خوش قریحه خرم آبادی از ارادتمندان علامه کمالی دزفولی(ره) بود که تحت راهنمایی و ارشاد ایشان در انواع گونه های شعری، به ویزه غزل، طبع آزمایی می کرد. وی در تاریخ 5/6/1373 طی نامه ای از زادگاهش، مجموعه 15 برگ از آخرین نمونه اشعارش را «جهت استحضار و تصحیح» خدمت علامه به دزفول ارسال و اظهار امیدواری کرد که او را «در بذل توجهات و ارشادات بهره مند فرموده، شایسته نظری برای استفاضه» بداند؛ اما پس از چندی و در میان ناباوری، خبر تلخ درگذشت حباب را برای علامه آوردند؛ «از پیرمردان بپرسید این داغ، داغ جوان است».
آیت الله کمالی بارها با سوزی چون سوز پدر در داغ فرزند، از جوانی و ناکامی حباب و از غم نهفته در زبان و زندگی این جوان، سخن گفت و از استعداد و طبع روان و موزون او برایم تعریف نمود و آخر الامر مجموعه اشعارش را به دستم سپرد تا به نحوی در فضای فرهنگی و ادبی کشور منعکس شوند.
تمنای نگاه
دارم از دوست تمنــای نگاهی گاهی شـب به ویرانه فِتد پرتو ماهی گاهی
سینه سوخته ام گرچـــــه ندارد جز آه لاله ها میدمد از دشت سیاهی گاهی
به حقارت مگذر بر من بی بـرگ و نــوا به فقیران گذرد حضرت شـاهی گاهی
مشـو از سـوز دل و آتش آهــم غـافـل که زکیـهان گـذرد شعله آهــی گاهی
زاهدم منـع ز میـخانه کنـد، کـی دانــد ره محبـوب بـود از همــه راهی گاهی
خون دل از سر مژگان بنگـر بـــر رخ زرد سند مِـهر تو با مـــهر و گـواهی گاهی
عالمی ازتو به یک غمزه مسخر گردیـد تیر مـژگان بکنـد کـــار سپاهـی گاهی
ذره ای بیش نییم،دوست زخاکم برگیر کهربا جـذب کنـد هم پَــــرکاهی گاهی
میپرستیم بت روی تودر مذهب عشق باشـد امیــد به فرجـام گنــاهـی گاهی
پندبیهوده مَده ناصحم از عشق و جنون دل ز کف مـیـرود از مِهر گیاهی گاهی
سرسودایی ما افسرش ازفقر وفناست تاج شاهی شکندطـرف کلاهی گاهی
تا ز اکسیــر ولایـت مـس جـان زر گردد رحمتـی کن تو بر احوال تباهی گاهی
بَرِ جائیکـه مـن از لطـف عمیـمت دارم به عزیزی رسـد آن برده زچاهی گاهی
دامن وصل تو شد ساحل امید حبـــاب ورنه هرگز نـشود مـــوج،پناهی گاهی
*
سخن عشق
اعجــاز لبـت را به مسیــــحا نتــوان گفـت
انـــوار رخـت آتـــش سیـــــنا نتــوان گفـت
سرگشته ظلمات شب موی تو شد خضر
این قصه دراز است به یـلـــدا نتـوان گفـت
زآن نرگس مخمور که چون جام شرابست
سکریـست زمستی که بمیـنا نتوان گفت
پیـراهــــن گل چـاک شـد از نکهـت کویـت
پیـــــــــغام تـو با بلبـل شیـدا نتـوان گفت
با زاهد خودبیـن سخن عشـق چه حاصـل
اســــــرار محبـت که به اعـدا نتـوان گفـت
رازی کـه رسـانیـــــد ز چاهـی به عـزیـزی
جز پیـــــــــــــر ندانـد به زلیخا نتـوان گفـت
خــواب خـوش فرهـاد ز افســـانه شیــرین
از تیشــه شـنـو راز به افشــا نتـوان گفت
خشت سر خُم لوحه تعلیمی عشق است
زیــن مدرســـه و درس به مـلّا نتـوان گفـت
بـی درد نـدارد خبــر از تـاب و تـب عشــق
رنـگ گـل و گلـــزار به اعــمی نتـوان گفـت
در کوی خرابات که جانبخشی عشق ست
سالـک به ســر آنـجا رود، از پا نتـوان گفـت
عاقــل نکنـــد درک مقامـــات جنــــــون را
مجنون کند این فهم، به لیلی نتوان گفـت
پروانـــه صفـت گرد حریــم حـرم دوســـت
بـی بـال و پَـــر عشـــق تمنـا نتـوان گفـت
چـون قبــله ما طاق دو ابـــروی تو باشـــد
با ما سخـن از مـهر و مصلی نتــوان گفت
ما در صـــدف سینـــه در مِــهر تو داریـــم
سریـست دراین در که به دریا نتوان گفت
روشـــن شـده از پرتو نور تو حبابـیـــست
با غیــــــر ز انــوار تجلــــــی نتـوان گفـت
بابا تقی
روزی مرحوم علامه کمالی دزفولی، برایم واقعه ای شگفت و شنیدنی از مردی روشن ضمیر به نام «باباتقی» تعریف کرد:
«محتملاً در سنوات 1280 قمری در دزفول به دنیا آمده بود. به اصطلاح مجذوب سالک بود. دنیا را سه طلاقه کرده و هیچ آرزو و انتظاری از آن نداشت. پس از خانه پدری محل معینی برای زندگی نداشت. معلوم نبود کی و کجا سر به بالین می نهد. به مختصر غذایی گذران می کرد. گاهی تکه نانی افتاده بر زمین را برداشته، تکان داده و می خورد. همیشه لباسی سیاه بر تن و لنگی به کمر داشت که اگر به ندرت استراحت می کرد، زیر خود می انداخت. میراث و ماتَرَک او تنها همان یک دست لباس کهنه از جنس پارچه بی ارزش و دوـ سه جلد کتاب عرفانی بود. به اشعار توحیدی مخصوصاً «گلشن راز» علاقه داشت و به ندرت اما با نوا و آوازی خاص آنها را می خواند و در همان حال گریه به او دست می داد. غالباً و بلکه همیشه ساکت بود و گاهی تبسمی گیرا برگوشه لبانش می نشست که امید می بخشید. از اوان جوانی مشکی آب از رودخانه بر دوش می کشید و بی مزد و منّت به خانه فقرا و مستمندان می برد و این را گویا بنابر فرمایش رسول اکرم(ص)، ریاضت و وسیله تقرّب خود می دانست. همه از ظنّ خود یارش بودند ولی هیچکس اسرار او را از درونش نجسته بود. در دهه آخر عمرش ـ بین 1310 تا 1322 شمسی ـ بیشتر اوقات در بنده منزل، جلوس کرده و با هم مأنوس بودیم.
چند روزی بود که بابا تقی را نمی دیدم! پرس و جو کردم؛ گفتند مریض است و او را به خانه پدریش واقع در محله بقعه باباحزقیل [پدر دانیال نبی، از پیامیران بنی اسرائیل و مدفون در دزفول ] برده اند. من و جماعتی از دوستان جوان، از جمله شیخ محمد علی بیگدلی، سید ضیاءالدین نجفی، سید جمال الدین دانشگر و سید مجدالدین قاضی[آیت الله قاضی دزفولی امام جمعه فقید دزفول]، به عیادت او رفتیم. در ایوانی قدیمی و رو به قبله دراز کشیده بود. دور تا دور او نشستیم. اندکی چشم ها را گشود و به زحمت چند بیت از گلشن راز برایمان به همان نوای خود خواند و اشک از چشمانش سرازیر شد. فردا نیز همان وقت به عیادت او رفتیم. در بدو ورود، گفتند بابا زبان بسته و در حال احتضار است و تنها نفس می زند. چشم هایش بسته بود و نفس به تأنّی می زد. با خود گفتم صدایش کنم شاید چیزی متوجه شده و جوابی گوید، لذا سرم را نزدیک گوش او برده و گفتم: بابا! چطوری؟ اندکی مکث کرد،آنگاه با شور و شعفی وصف ناپذیر، رسا و ممتد پاسخ داد:
خووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب
و تا نفس یاریش داد کلمه «خوب» را کشید و آنگاه ساکت شد!!! برخاستیم. قدری که دور شدیم کسانش به ما رسیدند و گفتند: برگردید، تسلیم کرد! رحمة الله علیه رحمه واسعه.
حال این قضیه را با بخشی از انجیل متّی که آخرین سخن، بلکه گله گذاری منسوب به عیسی را بر خداوند در بالای صلیب نقل می کند، مقایسه کنید:« اِیلی اِیلی لما سبقتنی؛خدایا خدایا! چرا تنهایم گذاشتی»؟!!!
من از مصاحبت آفتاب میآیم
به یاد دارم، روزی از ایام اشتغال به مقابله، تصحیح و ویرایش دوره کامل و 44 دفتری «تفسیر قرآن برای همه» اثر فارسی و ـ هنوز ـ چاپ نشده علامه کمالی دزفولی(ره)، که قریب به 6 سال به درازا انجامید، چون هر روز، رأس ساعت مقرّر در مدرسه علمیه سید اسمعیل ـ حوزه قرآن پژوهی و محل زندگی و اسکان استادـ خدمت رسیدم. آن روز آقا حال مساعدی نداشت. ضعف جسمانی و بیحالی ایشان در سن نود و چند سالگی، بیش از پیش مشهود بود. در این حال از ایشان خواستم تا کار تعطیل شده و امروز را به استراحت بپردازند؛ اما اصرارم توفیری نکرد. استاد به زحمت پشت میز کار خود، که عبارت بود از صندوق چوبی مستقر بر مزار جدّش مرحوم آیت الله ظهیر الاسلام، نشست و با همان ضعف و بی حالی مفرط به ظرافت فرمود: «گویند: شبلی مجرمی را دید که دار می زدند. پرسید: چه کرده بود؟ گفتند: دزدی. شبلی فی الفور زیر دار رفت و پای معدوم را بوسید! او را پرسیدند: چرا؟! گفت: چون او در کار خود جان باخت!». سپس علامه چون همیشه نگاه سلوکانه اش را به زمین دوخت و با حسرت توأم با تأنّی زاید الوصفی فرمود: «چه می شود، اگر من نیز در کار خود جان دهم!».
رفعت اگر خواهی بیا
حضرت عیسى(ع) فرمود: «لَن یلج مَلَکوتَ السموات من لَم یولَد مَرَّتین; به ملکوت آسمان ها راه نمى یابد، کسى که دو بار زاده نشود» (صدر المتألهین، اسفار اربعه، ج 8، ص 307).
دوشنبه 10/4/87 به سفارش یکی از ماهنامه های دینی ـ معرفتی کشور، قرار گفتگویی تخصصی پیرامون «مهدویت از نگاه وهابیت» با مستبصر دکتر عصام العماد داشتم. دکتر العماد چند سالی است که پس از تشرف به مذهب جعفری و در پی صدور فتوای تکفیر ایشان توسط بزرگان وهابی، مجبور به جلای وطن و توطن در ایران گردیده است. وی به همراه خانواده اش در بالاخانه ای نیمه قدیمی، در پس کوچه یکی از خیابان های اطراف میدان امام خمینی شهر مقدس قم با سطح زندگی ای پایین تر از حد متوسط و متعارف، روزگار می گذراند! حقیقتاً در ابتدای ورود به منزل و مشاهده سطح زندگی ـ عزتمندانه اما ساده ـ ایشان از این که ما ایرانیان میزبان شایسته تری برای میهمان تازه وارد خود نبودیم، احساس شرمندگی کردم. اگر چه سنّت و رویه تاریخی اعلام امامیه و علمای مکتب اهل بیت، همنوایی آنها با پایین ترین اقشار مردم بوده است اما نباید از این نکته تغافل ورزید که تعهد حوزه های شیعی و شأن زعمای نیک اندیش ام القرای جهان تشیع و وظیفه مراکز، نهادها و سازمان های علمی و فرهنگی که از فرآورده های فکری نخبگان ارزتزاق می کنند، باید بسیار فراتر از آن باشد که نسبت به تأمین مایحتاج متعارف معیشتی نخبگان بی تفاوت باشند! مجاهدان و رندان بلاکشی که نازپرودگی را رها کرده و شیوه عاشقی را به احسن وجه ادا نموده و هرگز به بهانه از دست رفتن تمام دنیای خود، چشم بر حقیقت نبسته و در سخت ترین شرایط از اظهار حق، کوتاه نیامدند! به ویژه دکتر عصام که در خانواده ای بزرگ و اصیل و از قرار معلوم متمول رشد کرده و خود از اوان جوانی دارای قدر و قیمت ویژه ای در میان اعراب سنی بوده و در همان سن و سال از بزرگترین تئوریسین های وهابیت و امید آینده آن فرقه به شمار می رفت.
و اما؛ دکتر عصام العماد یمنی الاصل و 40 ساله (متولد 1968م) است. پدرش علامه علی یحیی العماد و عمویش شیخ «عبدالرحمن العماد» بزرگترین عالم سلفی و وهابی کشور یمن است. بستگان او از پیشقراولان تبلیغ و تبیین وهابیت در یمن و منطقه هستند به طوری که علاوه بر پدر، عمو و عموزاده ها، دو خواهر او به نام های دکتر «بشری» و دکتر «هدی» العماد از اساتید معروف دانشگاهای وهابی یمن می باشند.
عصام از شش سالگی وارد مدارس وهابیت شد و در حوزات علمیه این فرقه و دیگر مدارس تحصیل و در مدارس و مساجد وهابیت یمن به فعالیت مشغول شد. وی چند سال نزد شیخ «محمد اسماعیل العمرانی» رهبر علمی وهابیت یمن که اخیرا فتوایی در وجوب کشتار شیعیان صادر کرده است، تلمذ نمود. البته دکتر عصام با حفظ احترام استادش، نامه ای محترمانه و مستدل در رد این فتوا نگاشت و از شیخ العمرانی جهت صدور این فتوا گله کرد. از دیگر اساتید او می توان از قاضی «احمد سلامه» و شیخ «عبدالرزاق الشاحذی» از عالمان بزرگ وهابی یمن نام برد و نیز از شیخ «مقبل الوادعی» از سرسخت ترین دشمنان شیعه که کتاب «الحاد الخمینی فی ارض الحرمین» را نگاشته بود. عصام سپس برای ادامه تحصیل به عربستان سفر و در مقطع دکتری از دانشکده اصول الدین دانشگاه «امام محمد ابن عبدالوهاب» در رشته علوم حدیث فارغ التحصیل شد.
در دوران تحصیل در سعودی، به حلقه درس و محفل خصوصی مفتی اعظم وهابیت شیخ «ابن باز» راه یافت و از شاگردان برجسته و نخبه و آینده دار او شد. وی پس از فارغ التحصیلی به مدت چهار سال امامت جمعه و جماعت مساجد «باب القاع»، «الاسطی»، «هایل سعید» و «الدعوه» را برعهده گرفت و در این زمان کتب مهم وهابیت از جمله کتاب التوحید محمد ابن عبدالوهاب را در این مساجد و مدارس و در رأس آنها مسجد جامع تدریس کرد.
وی در همین زمان تحت تاثیر اندیشه های سلفی ابن تیمیه(قرن هشتم) در کتاب مشهور «منهاج السنه»، کتاب ضد شیعی«الصله بین الاثنی عشریه و فرق الغلاه» (همبستگی شیعه و فرق غالی) را در دو بخش به نگارش درآورد: بخش اول درباره مطاعن حضرت علی(ع) و بخش دوم علیه عموم شیعیان! هر چند خوشبختانه دکتر عصام قبل از انتشار این کتاب، به تشیع دوازده امامی گروید و هرگز کتاب مذکور منتشر نگردید اما در ابتدای گفتگو با تأسف و ناراحتی بسیار از نگارش این کتاب، برایم گفت: « از راه دشمنی با امام علی (ع) به دوستی با حضرت رسیدم!».
دکتر عصام متخصص در علوم حدیث و رجال و تاریخ اسلام و فرق اسلامی است و کارشناس برجسته جنبش های اسلامی معاصر و شیفته شخصیت های پیشروی چون شهید سید محمد قطب و از علاقمندان اندیشه ورانی چون علامه محمد غزالی مصری (اندیشمند معاصر و منتقد علمی وهابیت که از آنها به «العقل الصحراوی؛ اندیشه بادیه نشین» تعبیر نموده است) می باشد. وی پس از استبصار، با نوشتن کتاب های پربار استدلالی و نقد از درون بنیانی ترین اندیشه های تکفیری وهابیت، و با برگزاری مناظرات متعدد (ماهواره ای، حضوری و مکتوب) با سران فرق مکتب خلفاء، بالاخص فرقه وهابیت، موفق به هدایتگری صدها و بلکه هزاران جوان جویای حقیقت به مکتب اهل بیت شد که از جمله آنها می توان از برادر، خواهر زاده و سه تن از خواهرانش که هم اکنون در شهر قم مشغول به تحصیل علوم دینی هستند، نام برد.
یکی از مهمترین مناظرات ایشان با «شیخ عثمان الخمیس»رهبر وهابیت کویت و عالمترین علمای زنده وهابی است که در طول یک سال و از طریق ماهواره صورت گرفت و سپس در یک جلد 869 صفحه ای وزیری، به نام «الزلزال» چاپ و منتشر شد. پس از این مناظرات که بااستقبال بسیار جوانان جهان عرب مواجه شد، برخی از جرائد کشورهای عربی نتیجه این گفتگوها را چنین اعلام کردند: «هزیمه فاضحه لشیخ الوهابیه فی الکویت؛ شکست مفتضحانه شیخ وهابیت کویت» (جریده صوت آل البیت فی مصر، العدد السابع و العشرون). این کتاب می تواند منبع کارآمد و به روز برای اهل تحقیق باشد.
از دیگر آثار وی می توان به کتاب «نقد الشیخ محمد ابن عبدالوهاب من الداخل» (نقد شیخ محمد ابن عبدالوهاب از درون) و نیز کتاب «المنهج الجدید و الصحیح فی الحوار مع الوهابیین» اشاره کرد که نویسنده در این اثر می کوشد به این پرسش پاسخ دهد که چگونه می توان مذهب تشیّع را به وهّابیان ارائه نمود؟ این نوشته توسط مصطفی اسکندری به فارسی ترجمه و به نام «گفتگوی بی ستیز؛ گامی به سوی تفاهم» در 144 صفحه از سوی انتشارات دارالغدیر منتشر گردید.
نویسنده در «گفتگوی بی ستیز» روشی نو را در بحث با وهابیان به منظور گرویدن آنها به تشیع پی می ریزد. وی با توجه به شناخت عمیق خود از وهابیت، توجه به سه مرحله هرمی را در عرضه مکتب اهل بیت به وهابیان خاطر نشان می کند؛ مرحله اول: شناخت وابستگی و پیوند مذهب امامیه است (که در اینجا دو عامل اصلی اشتباه وهابیان در همسان پنداشتن شیعه و غلاه را مورد بررسی قرار می دهد.)، مرحله دوم: شناخت موشکافانه مذهب امامیه است(که در این بخش چهار حقیقت مهم یعنی الوهیت و پیامبری، شریعت، اهداف و اصطلاحات امامیه مورد تحلیل قرار می گیرند)و مرحله سوم: شناخت ریشه ای مذهب امامیه است(که چهار نکته اساسی مکتب اهل بیت یعنی منابع، امامت، هویت و حقیقت امامیه و دلایل پیدایش آن مورد کنکاش قرار گرفته است.) مطالعه این اثر قویم و در عین حال مجمل را ـ به خصوص ـ به جوانان پیشنهاد می کنم.
دکتر عصام در اثنای گفتگو با بنده در باره مهدویت از دیدگاه وهابیت ـ که انشاءالله به زودی توسط آن ماهنامه چاپ و منتشر می شود ـ به نکات در خور تأمل بسیاری اشاره کرد از جمله:
همه فرق و مخصوصاً فرقه وهابیت می دانند که آینده از آن شیعه دوازده امامی است؛ اما دلیل عدم پذیرش آنها این نکته است که اعتقاد به مهدویت با اعتقاد به ولایت علی بن ابی طالب گره خورده است. مشکل عمده وهابیت در سرسختی و لجاجت در پذیرش مهدویت علی رغم تأکید و تصریح فراوان نصوص و منابع دست اول آنها بر اصل و فروع مهدویت، عناد آنان با علی ابن ابیطالب و ولایت اهل بیت است! وهابیون چون نمی خواهند در مسئله ولایت، از اولیاء الله تمکین کنند، ساده ترین راه را در پاک کردن صورت مسئله دیدند و راه انکار مهدویت را در پیش گرفتند. وهابیت به شدت از آینده بیمناک است و از همین رو است که بیش از هزار رساله دکتری در دانشگاه های عربستان سعودی بر ضد مکتب اهل بیت و در تکفیر تشیع نوشته و دفاع شده است!!
شیعه و جمهوری اسلامی باید بداند که الآن طیف قابل توجهی از علمای معقول و جویای حقیقتی در مراکز وهابیت در حال رشدند که قابل انعطاف و تعامل می باشند. گام بزرگی که اینان جدیدا در مسئله مهدویت برداشتند و پیروزی مهمی را برای تفکر امامیه به ارمغان داشت، این بود که 39 نفر از بزرگان علمای وهابی بر اساس همان نصوص مصرح موجود در منابع روایی خود، فتوایی صادر کردند که حضرت امام المهدی(عج) امام دوازدهم است و در پی این فتوا هزاران نفر از وهابیت، شیعه شدند و آن 39 نفر ـ جز یک نفرشان ـ علی رغم فشار زیادی که برآنها وارد آمد، از این اظهار عقیده دست برنداشتند.
دکتر بهترین و شیرین ترین خاطره اش را بدون تأمل، اقرار به ولایت امیر المومنین دانست و آن را نه به اراده خود، که به عنایت و کرامت اهل بیت نسبت داد
در چشم دلبر بین ما کوته بود عرش عُلا
رفعت اگر خواهی بیا در قامت مولا ببین(کمالی)
در پایان پیشنهاد این کمترین به همه دوستان بصیر است که برای استفاده بیشتر فضای مجازی از برکات مکتب اهل بیت، پایگاه دکتر عصام العماد را به آدرس: www.esamalemad.com در وب سایت های خود لینک کنیم.
والحمد لله اولاً و آخراً
بحر در کوزه
کلماتی قصار و حکیمانه از علامه کمالی دزفولی
چون به محضرش مشرف می شدم، در دَم و بی هیچ مقدمه ای، سر از جَیب مراقبت بیرون می آورد و خیره به نقطه ای نامعلوم، محصول ناب ترین لحظه های سکوت سلوکانه اش را در کلمه ای قصار و جمله ای حکیمانه هدیه ام می کرد و به یکباره، دیگر بار به خود فرو می رفت و سکوت سایه می گسترد؛ سکوتی حجیم که مخاطبِ حیران را ساعت ها در خود گم می کرد.
استاد بهاءالدین خرمشاهی، از شاگردان و شیفتگان علامه گمنام کمالی دزفولی می نویسد: «شیوه شیرین و شیوای سخن گفتنش، با لحن و لهجه دزفولی، با همه فرق داشت؛ گویی هر چه می گوید یا بیان مقدمتین برای استدلال یا کلمات قصار است.»(قرآن شناس بزرگ زمانه، نشریه گلستان قرآن، ش 203)
و در اینجا بجاست که تنها مشتی نمونه از خرمن تأملات معرفتی و ملاحظات ذوقی حضرت استاد را بازخوانی کنیم:
* منطق ریاضیاتِ عاطفی غیر از منطق ریاضیاتِ عقلی است! نمونه ریاضیات عقلی این است: 4 = 2+ 2 اما ریاضیات عاطفی چنین است: 40=(2 ـ)+(2 ـ) به دلیل ؛ « من جاء بالحسنة فله عشر امثالها » ( انعام/160).
* خدمتِ «عواطف» به عقل، مانند روغنکاری مفاصل و محل سایش اجسام صُلب است! عقل بی عاطفه، قوانین را فرسوده می کند.
* شعار، زبانه آتشفشان روح است.
* هر کس دیر تر از نظاره طبیعت خسته شود، انسانتر است. مکتشفین بزرگ ناظران خستگی ناپذیر طبیعتند.
* .... باید زنجیره تردیدها و خیالات را با قیچی برنده محک قطع نمود و خود را آسوده ساخت.
* اگر مجموع دلایل زمینی نمی توانند وساوس شیطانی تو را چون تیر شهاب، رجم کنند، ستارگان آسمان این کار را خواهند کرد؛ «و جعلناها رجوما للشیاطین»(ملک/5 ).
* قرآن سنگ محکی است که ارزش هر چیز به آن سنجیده می شود؛ پس باید فقط محک را تقدیس کرد. محک، آینه سکندر و جام جهان نماست. اصرار در تقدیس آنان که با محک منطبق نیستند دهن کجی به محک است. همه کسانی که بد گلند [یعنی بدشکلند ] از آینه بیم دارند و از اینکه نباید برابر آن بایستند، با هم متفقند.
* دو رشته متمایز در همیشه تاریخ بوده و هست: رشته پیغمبری و رشته قیصری.
* هنوز از آن ایده نامحقق دست برنداشته ام که؛ «عشق» باید به «فضیلت» گراید تا بیم زوال در آن نباشد.
* یکی از اَدوات شناخت دین، دریافت های عاشقانه ادبی است، مانند:
پشّه کی داند که این باغ از کی است
در بهاران زاد و مرگش در دی است
[ استاد مجذوب این شعر مولوی بود و خود بارها شاهد بودم که این بیت را چنان با جذبه و حال تکرار می کرد که اشک در چشمان یاقوتیش حلقه می بست، و آرام آرام از گونه های چروکیده اش سرازیر می گشت! ]
*حالات جذبه ای که گاه و بیگاه به انسان دست می دهد، هرچند در کم و کیف هم ناچیز باشند، باز نباید آنها را بی اثر دانست. همه حالات درونی ما مثالی در جهان خارج دارند. مادام که عقربه دستگاه فرستنده یا گیرنده امواج صوتی بر روی موج مخصوص سوار نشود، آن نیروی بالقوه در حالت تعطیل می ماند؛ هرچند هزاران سال نیز بگذرد. چه بسا حالات جذبه در روح آدمی همان تطبیق دستگاه باشد که در اثر دریافتی آن را گرفته و در لوح ضمیر ما ثبت کرده است! گرچه کشف الفبای آن فعلا برای ما مقدور نیست اما اثر آن ملموس بوده و چه بسا در روزی دیگر ـ هرچند در منازل برزخی یا اخروی ـ برای ما شناخته شود. حدیث «جذبه من جذبات الرحمن توازی عمل الثقلین» باید مورد تأمل قرار گیرد.
* ایده آل ها با اغراق پرداخته شده اند؛ فریب نخورید و گرنه نومید خواهید شد.
*چگونه است که بی نوایان مسیحی از تاج مرصّع پاپ ـ جانشین عیسای یک لاقبا ـ جهت نجات از فقر و فاقه، تبرّک می جویند؟!!
* نمونه تکامل خلقت باید از جنس فکر و اندیشه باشد، زیرا تنها راه تسلط بر اسرار خلقت همانا فکر و اندیشه است و در این صورت تقویم و سازمان انسان، احسن تقویم و عالی ترین نمونه خلقت است.
انسان در دست چپ خود می تواند تمام اسرار خلقت را کشف کند و در دست راست به آفریننده خود بپردازد؛ و خود حد وسط خلقت است! اصحاب شمال که در سَموم و حمیمند از آن جهت است که عطش کنجکاوی ایشان با مسائل دست چپ فرو نخواهد نشست؛ بلکه باید آنرا با مسائل دست راست فرو نشانند.
* یکی از دلایل عقلی افضلیت بشر ـ بر دیگر مخلوقات ـ استفاده او از دیگر موجودات و تسخیر آنهاست. هر موجودی برای ارتزاق خود حدی دارد، جز بشر! در قرآن مجید هم آمده است؛ «و سخّر لکم الفلک » (ابراهیم/32 )، «و سخّر لکم الشمس و القمر» (ابراهیم/33 )، «و سخّر لکم اللیل و النهار » (نحل/12 )، و «سخّر لکم البحر » (نحل/14)، و «سخّر لکم ... .
* عالِم جستجوگر در اواخر زندگیش احساس می کند که در این جهان وسایل تکمیل معرفت و معلوماتش محدود است و به ناچار باید در جهان دیگر گسترش یابد؛ شاید قوله تعالی: « فکشفنا عنک غطاوک فبصرک الیوم حدید » (ق/22) اشاره به آن باشد.
* رازی درون این جهان هست که از نیرو سرشار و از موهبت لبریز است؛ پس هرگز از فنای صورت ها نباید بیم داشت؛
سعدیا گر بکَند سیل فنا خانه عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازاوست
یقین دارم، چون دانه ماشی که در دریا غوطه ور است، به جهانی پهناور خواهم رفت و در پیرامون خود احساس بی نهایت خواهم نمود. برازنده من لایتناهی زمانی و مکانی و اندیشه ای است؛ هر چه غیر این باشد مادون آرمان من است. می دانم آنچه می خواهم قابل امکان است؛ آنگاه خود را برای همیشه و با هر چیز پیوسته می دانم. سریان یافتن در همه کاینات همان « وجنة عرضها السموات والارض »(آل عمران/133 ) است. راه تنفس روح و ادراک را تنفس تن بسته است؛ به انتظار رهایی او.
مطرب نوایی ساز کن از ارجعی آغاز کن
در را برویم باز کن انّا فتحنا را ببین(کمالی)
|
||
|
||
ParsiBlog.comپیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی |
<script src="http://mjmafi1.googlepages.com/clock30.js" language=javascript>>